نردبان دلتنگی
نردبان را میگذارم روی دیوار... پشت بام را نشانه میگیرم ... از آن بالا میروم…
نردبان را میگذارم روی دیوار... پشت بام را نشانه میگیرم ... از آن بالا میروم…
درد را از هر طرف بنویسی همان درد است... درد من ... درد تو... درد کودک پریشان ک…
باز سپیده صدایم میکند.... چقدر میخوابی بلند شو... امروز با نرگس قراره بازی …
من هنوز مات روزهایی هستم که بدون هیچ اراده ای زندگی را صبورانه طی کردم...…
آسمان امروز هم با نور خورشید روشن شد... روشنی که هیچ چراغی نمیتواند مانند…
انسان هایی در روی زمین بوجود می آید که هر روز دیدنشان سبب میشود تا روزی ص…
همه مردم خوشحال به نظر میرسند... در همین نزدیکی ها صدای اذان دلنشین تر شد…
وقتی احساس غریبگی کنی... وارد اتاق تاریک که میشوی.... چراغ ها رو روشن نمیکن…
اولین روز کاری ام را آغاز میکنم.... قرار است شغلی را بگیرم که از کودکی به آ…
زندگی از کجا شروع شد... همراه با نفس آدمیزاد جان گرفت... زندگی... زندگی نام …