من میروم...
دارد هجوماین همه آوار خاطره روی خیال سرد غزل ضجه می زند دارد غروب سرخ شم…
دارد هجوماین همه آوار خاطره روی خیال سرد غزل ضجه می زند دارد غروب سرخ شم…
شهر پمپی که نمایشی از انحطاط و سقوط اخلاقی امپراطوری روم بود به سر انجام…
بوی یک حادثه از جنس هوس می آید مردی از آنطرف فاجعه پس می آید مردی از آنط…
حالا که رفته ای هيچ اتفاق تازه ای نمی افتد فقط من ذره ذرهايوب می شوم…
من تو را با دل شكسته حين فرار از آدمك هاي سياه دل از خدا هديه گرفتم. شرو…
زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد.به آنها …
17 ساله بودم که به یکی از خواستگارانم که پسر نجیب و خوبی بودجواب مثبت داد…
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبودیک پادشاهی بود در ولایت غربت که …
یک مرد تمبک زنی بود در ولایت غربت که چون می دید از راه تمبک زدن نمی تواند …
سه تا شپش بودند در ولایت جابلقا که با فلاکت و بدبختی زندگی میکردند. یک رو…