زندگی مثل چای است
گروهى از فارغ التحصیلان قدیمى یک دانشگاه که همگى در حرفه خود آدم هاى موف…
گروهى از فارغ التحصیلان قدیمى یک دانشگاه که همگى در حرفه خود آدم هاى موف…
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد:سارادخترک خودش را جمع و جور کرد …
می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد. شمس به خانه ی جل…
یک زوج جوان برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا عازم کشوری اروپایی شدند. در آ…
مردی باهمسرش در خانه تماس گرفت و گفت:"عزیزم ازمن خواسته شده که با رئیس و …
یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که ل…
چنددوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشت…
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه…
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...عارف ا…
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. ل…