از ناداری فرار کرد
در راه دیدم یک نفری در کوچه ای می دوید، ناگه در روی سنگی جهید، تا اینکه م…
در راه دیدم یک نفری در کوچه ای می دوید، ناگه در روی سنگی جهید، تا اینکه م…
بعد از حمله انتحاری که اتفاق افتاد، دیگر اشک هایم نمی ایستاد... رفتم بیرو…
روزهای آخر عمر پدر، رفتم نشستم در کنار بستر، پدرم گفت: وصیت من اینست ای پ…
با اندیشه پر کشیدم، آنقدر پر زدم، تا در اوج آسمان گمشدم، فقط در آنجا یک خ…
رفتم در آن دور دورا، تا بگیرم چند روزی حال و هوا، دیدم یک پیرزن نا آشنا، …
شانس من کو کجا خواهد بود در خواب در بازاردر اینترنت نبود!!! خواب بودم... که…
در دنیایی که بی نفس بودن آزادیست برای زنده ماندن نیاز به دعوا نیست فرق م…
گفتم: ای دوست غم آشنای منست...یارشبهای تارمنست... قصه گوی روزهای زار منست..…
در جویبار نفس های تنهایی من، این آخرین نفس است که به یاد تو میکشم این را …
ای زیباترین خالق دراین دنیای فانی چرا ما را دادی به دنیا که پس ستانی؟ می…