کلمات ظرفیت چندا نی برای بیان آنچه که در سفر به بامیان دیدم، ندارند. تصمیم گرفتم آن مشاهدات را همانگونه که با کمره ی ارزان قیمتم ثبت کرده ام با شما شریک کنم. نمیدانم چقدر می توانم آن حس ها را نیز آیینه داری کرده باشم.
کمی مانده به بند امیر در آخرین تپه های مرتفع اطراف بند
کمی قبلتر در مسیر جاده به چنین منظره های برخوردیم. گویی بودا همه جاهست
وقتی به دره فرود میایی و قبل از رسیدن به نخستین بخش ازبند امیر(هیبت) در سمت چپ با این مناظره مواجه می شوی
وسپس با این آبشار عجیب روبرو می شوی
قبل از رسیدن به آن آبی بیکران(دریاچه ی بند امیر) در میان راه انعکاس اکسیژن خالص را همه جا می بینی. انگار جنگی باشکوه میان صخره های سرخ و موج های آبی لاجوردی در جریان است.
...وبالاخره دریاچه ترا در برمی گیرد. منظره ای که می بینی شباهت فراوانی به پرده های نقاشی قرن 18 اروپا دارد. اما این طبیعت هیچ نسبتی با آن طبیعت دست آموز رنگ آمیزی شده ی اروپایی ندارد. خام و وحشی و غیرمترقبه است. هر طرف که رو برمیگردانی می گویی: واااااااااااااااااااااااااااااای!
تمام مدت درسفر بامیان در گیر یک سوال لعنتی بودم که هیچ جوابی برایش نیافتم. این که نسبت این طبیعت و بوداها با روان این مردم چیست؟
شاید در نوشته های بعدی پاسخ را پیدا کنم.