شاعر شیرین سخن یا سخن دان بدخشان خاموش است
بهار بدخشان مانند لعل بدخشان رنگین و زیباست. در بدخشان انرد بهار گل بر سر گل میریزد و هوا عنبر میریزد؛ بام و در در دیوار از گل هیا زیبا و رعنا مشکین میشود, مشک مویان و گلرویان مانند گلدسته صف بسته در دامان کوهساران لاله و بنفشه می چینند و گل چینان سلسله مو, سلسله عشق می جنبانند و گرفتاران را مبتلای گل و سنبل می سازند.
در ساحل کوکچه سرمست و سرگردان نازنینان مانند سبزپری و سرخ چری دل میبرند و دل ربایی میکنند. رود خروشان و بدمست کوکچه در سینه و ساحل خود افسانه های دارد.
هشتاد سال قبل از امروز در نواحی و دیار فیض بسیار بدخشان حکمرانان محلی حکومت میکردند این فرمان داران گاهی مانند کوکچه سرکش و مطلغ عنان می بودند و گاهی با خلق خدا با شیوه راستی چون مسلمین راستین رفتار مینمودند.
افغانستان عزیز, دوره های عجیب و غریبی را دیده است و سالهای زیادی در بدبختی و مشکلات بوده است. امر ملوک الطوایفی مدتها در بدخشان و تخارستان زمان اختیار مردم را بدست داشتند.
کوه جلغر که بالای سر پل خشتی با عظمت تام استوار است افسانه حکمرانان خود خواه و خیر اندیش را در سینه خود نگهداشته است که تا امروز سینه به سینه و زبان به زبان و لب به لب میگردد.
این داستانها اگرچه کهن شده اما از زبانها و دهان ها نیافتاده اند. پسران زنده دل و زنان شیرین زبان قصه ها را روایت و افسانه ها را حکایت میکنند, لفظ و لهجه بدخشی ها لطیف و شیرین است.
الفاظ و لهجه خالط دری را در زبان این مردم یافته میتوانید. از امرای محلی یاد کردم, هر کدام شان خاطراتی دارند مثلا بعشی شان در قله جلغر مجرمین را دور کجاوه انداخته از کوها سرنگون می نمودند تا طعمه کوکچه خروشان شودع چنان کوکچه که شاعر میگوید:
ز بحر دارم امید خلاصی که هر موجش مزار ناخدایی است.