مسئول ثبت نام سیاوش اسنادمربوط به ثبت نامش راکه شامل عکس وفتوکپی تذکره بود راازعمه اش خواست وفورم مربوطه راخانه پوری کردوسیاوش شامل مکتب شد
روزاول مکتب فرارسیدوسیاوش آماده مکتب رفتن شده بود.طاهرازپشت کلکین پسرش را نگاه میکرد که دستعمه راگرفته وبه طرف مکتب روان است.سیاوش درتمام راه شعر میخواندومی خندید
معلمش جدی ومهربان بود.شاگردانش رابه طرف صنف راهنمایی کرده وآنهارابه اساس قد نشاند.ازشاگردانش خواست تایک یک خودرامعرفی کنند.نوبت به سیاوش رسید
ازجایش بلند شدوگفت: نام من سیاوش طاهراست و سرجایش نشست.وقتی معرفی شاگردان تمام شدمعلم شروع به تدریس اولین درسش کرداما سیاوش کوچک درفکرفرورفته بود.گویاچیزی ذهنش رابه خودمشغول کرده بود وآن اینکه چراهم نام کاکایش وهم نام پدرش طاهراست؟
درهنگام بازگشت به خانه ازعمه اش پرسید: عمه جان چراهم نام پدرم وهم نام کاکایم طاهر است؟
عمه که کمی وارخطاشده بودگفت: جان عمه کاکاطاهرپدرت رابسیاردوست میداشت بعدازفوت اوبه همه گفت که مرا به نام طاهرصداکنید! سیاوش پرسید: پس نام کاکاطاهر چیست؟ عمه گفت: محمد.سیاوش کوچک بااین دروغ عمه اش قناعت کردودیگرسؤالی نپرسید
سیاوش دوران مکتب راباموفقیت طی میکرد.روزبه روز بزرگترمی شد.متانت،ادب وفهم اوزبانزدهمه شده بود
اماکاکاطاهرمثل گذشته هابودوبااوصمیمی نمی شد.پدرکلان ومادرکلان سیاوش ازدنیارفته بودندواوهمراه عمه دلسوزوپدرش( کاکاطاهر) زنده گی میکرد.عمه با محبت ومهربانی هایش توانسته بود نبودِمادررابرای برادرزاده اش پرکنداماسیاوش بعداز فوت پدر کلان نداشتن پدررابیشتراحساس میکردودرآرزوی داشتن پدرمی سوخت
روزی درهنگام بازگشت ازمکتب به خانه شاهدگفتگوی عمه وکاکاطاهربود.ازشنیدن حرفهای عمه اش شوکه شده بود.عمه میگفت: برادرم تاکی می خواهی پسرت راازمحبتت محروم کنی؟ آخراورا به کدام گناه مجازات می کنی؟ باتمام تلاش داکتران نرگس ازدنیا رفت این موضوع چه ربطی به سیاوش دارد؟ اوبزرگ شده وبه توجه ومحبت پدری ات نیاز دارد. طاهرباقهربه خواهرش گفت: دیگرازاین حرفهاخسته شدم.مرابه حال خودم بگذار.من بازهم می گویم که فرزندی ندارم.سیاوش باعث ازبین رفتن عشقم است،اوراهرگزدوست نخواهم داشت. اینهاراگفت وازجایش بلندشدکه برودامادرجلوی دراتاق سیاوش رادید که اشک تمام صورت معصومش را خیس کرده بود