اینقدر به این لحظه و این روزها چسبیده ایم، اینقدر این روزها و این وقایع و این "هستن" و این سبک بودن به ما چسبیده است که کاملن تمام کلکین های ذهن مان را بر روی تخیل بسته ایم. هرگز ،حتا در تخیلات به این فکر نمی کنیم که زمان سه بخش دارد، گذشته،حال و آینده! این را میدانیم که همه چیزهای خوب گویی در گذشته بوده اند و هم کودکی هایمان را ستایش می کنیم. زمان حال، جای مناسبی برای زنده بودن و زنده گی کردن نیست. هرگز، طی 300 سال گذشته، زمان حال افغانی جایی مناسب برای زنده گی نبوده است. همواره چیزهای زیادی کم داشتیم و همواره چندین نسل ما در فقدان چیزهای ابتدایی زنده گی، زنده گی کرده است. این است تصور ما از زمان حال، اما آینده از این زنده گی و این ذهن مفقود شده است. قیچی شده است. آینده نه به معنی برنامه ریزی های دقیق و حساب شده به سمت آینده ای مشخص، آنگونه که در جهان اول و دوم میسر و مقدور است. حداقل و در پایین ترین سطح، آینده به عنوان منظرگاهی ذهنی و تخیلی! تا بخشی از درد بودن در زمان حال را تسکین دهد.
"کابل 2050" با همین فکر آغاز می شود. می خواهد ذهن های مسدود را پنجره های فولادی را قلقلک بدهد تا به عنوان رویایی شخصی، به 40 سال بعد فکر کنند.
"کابل 2050" کدام پروژه ی تحقیقی "ناسا" نیست.یک خیال پردازی جسورانه برای تسکین است. و هم قلقلکی برای روان های که در گذشته و حال خلاصه شده اند. ایده ی این طرح جسورانه و متفکرانه از "رشاد مجیدی" ست. او دیزاین بلد است و سری پر مشغله برای فکر کردن به آینده ای دارد که از نگاه او بیش از حد تکنولوژیک است. یکی از نخستین پست های این حساب کاربری فسبوکی،افقی خیلی بلندپروازانه از آینده را نشان می دهد:
"به سوی کارته چهار! بسوی نایت کلپی میروم که بیست سال بیش ساخته شده! گراند ددی میگفت سالها پیش د اوونجا یک دکان بود که کابلی بچه ها شبای عید "
وودکایشانه د بوتل آب معدنی میخریدند! فاک! هاو کود دی درنک دت شت! :|
این پست بر این فرض استوار است که در اگوست سال 2050 کابل کاملن یک شهر تکنولوژیک مجهز است و شهروندان سوار بر تاکسی ها و موتر های شخصی ی فضایی ، شبانه، شهر گردی می کنند.
جدید ترین پست این صفحه،عکسی مونتاژ شده از کابل است. کابلی که پر از آسمان خراش های بلند است و در میان نور و رنگ شناور است. اما هنوز و همچنان از دور کوه تلویزیون با همان هیبت قدیمی دیده می شود. نوشتاری که بالای این عکس مونتاژ شده قرار داده شده است آینده نگر ترین جملاتی ست که تا حال در این حساب کاربری درج شده است. نوشته چنین است:
"حس نوستالژیک عمیقتری میگیری وقتی کوه های کابل رامیبینی با آنهمه رنگ و نور. کابل است و کوهای نورانیش"
اینجا، به صورت عادی، روان های ما دورترین آینده ای را که تصور کرده می تواند و ذهنش اجازه دارد به آن فکر کند، 2014 است. سالی پر از ترس و وحست . سالی که گویا آینده ی نامعلوم و مغشوش را رقم می زند. برای این که اهمیت وجهه زنده نگهداشتن تخیل را تبیین کرده باشم یک خاطره کوتاه تعریف می کنم: سال 2007 مسکو رفته بودم. قبل از رفتن، از دوران کودکی، همواره روسیه برای من شوروی ای بود که از طریق ادبیات آن را می شناختم. تقریبن تمامی آثار برجسته ی ادبیات غول آسای روس را خوانده بودم. تصویری که از روسیه و شهر مسکو داشتم محصول این مطالعات بود، اما وقتی به مسکو قدم گذاشتم، ماجرا کاملن فرق می کرد. کلیسا و مکدونالد و مجسمه ی شهید انقلاب اکتبر در کنار هم بودند. در اطراف مجسمه ی "لنین" مردمان سوسک مانندی را دیدم که می لولیدند و هجوم سرمایه داری چنان بی خاصیت کرده بود آن ها را که بیشتر به سوسک هایی متحرک شباهت داشتند. اما پس از چند روز متوجه یک چیز غریب در حوره تخیل شدم. متوجه شدم که دیرباز، کودکان روس، در سنین خیلی پایین، اگر قرار باشد نقاشی بکشند، حتمن آپولو و صفینه و فضانورد می کشند یا کارخانه هایی تخیلی و اغراق شده و گاه خیلی پیچیده. یک دوست روس به من توضیح داد که آن زمان ها، قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، این آینده نگری همراه با خیال پردازی ، روحیه ی عمومی ای بود که در میان همه ی مردم بوجودآمده بود. تمام کودکان هنگام نقاشی کردن صفینه و فضانورد می کشیدند.
می دانم، نه من حوصله و توان بررسی این مقوله ی خیال پردازی را درام و نه شمایی که اینجا میایید، حوصله ی خواندن بررسی های طویل و علمی را. اما بیایید از این به بعد دریچه های فولادی این ذهن لعنتی را کمی باز کنیم. میدانم در جهل و فقر و خشونت و بی سروسامانی غوطه وریم. اما کسی چه می داند، شاید یکی از راه های تسکین، همین فکر کردن به آینده ای دورتر باشد. و از همه مهمتر این که بشتابید! تاخیال پردازی ممنوه نشده است، در ذهن تان آینده ای خوبتر بسازید!
این هم لینک این صفحه در فسبوک: www.facebook.com/Kabul2050?notif_t=fbpage_fan_invite