این درد ظلمت کلیدی دارد یا نه میخواهیم بروم دستانم را رها کنید مرا از قید این زنجیر های جهنمی رها کنید چرا با ید پا به اتنظار افتابی بنشینم که هر گز طلوع نخواهد کرد چرا باید دستانم به رنگ پلیدی اویخته شود مرا بگذارید نمی خواهم در این دنیا بی در وپیکر جان بدهم مرا بگذارید که بال بگشایم خسته ام از این نیرنگ ها من دیگر از اینکه از طرف انسان ها اسیر شوم خسته ام بال هایم را نشکنید میخواهم پر بگشایم مرا بس است این همه درد وظلمت مرا بگذارید بروم دیار من جای دیگریست بگذارید به سمت اشیانه ام پر بگشایم اخر تا کی به من اسمان را از داخل قفس نشان میدهید بگذارید بال بگشایم چرا این اتنظار به اخر نمیرسد چرا این در باز نمیشود غرق خون گشته ام مرا بگذراید بال بگشایم شب ظلمت فرارسید میترسم از سیاهی این شب مرا بگذارید بال بگشایم کشتی امیدم در دریای طوفانی در حرکت است تا غرق نشوده مرا بگذارید بال بگشایم این انتظار پایانی دارد یا ندارد خسته ام از اینکه همیشه راهم به بمبست ختم میشود راه من نا تمام است هنوز باید بروم یار در دیار منتظرم است بگذارید این راه را به اخر برسانم از اینه های که مرا در قفس نشان میدهد خسته ام اخر یکی به من بگوی که گناهم چیست که مرا از اشیانه ودیار دور کرد اند ومرا در این زندان انداخته اند زندانی که دیوار هایش از بس مرا درخود نگه داشته اند پوسیده است پیش از انکه اخرین دلیل زندگیم را از دست بدهم مرا رها کنید پیش از انکه مثل انسان ها بی رحم شوم مرا رها کنید نمیخواهم یک ادم اهنی باشم که درک واحساسی ندارد وهمیشه میخواهد که بازی به نفع او باشد وبرای بردن هر فریبکاری میکند من این نیستم ونمیخواهم هم باشم
کلید این در کجاست
Posted on at