جان که گشته آن تیغ ابرو بر طرف
دل که خود کردست آن لعل سخنگو بر طرف
ناوک مژگان و تیر غمزه اش را سینه ام
گر هدف شد باد مزد شصت و بازو بر طرف
سرکه در راه وفا بر باد دادم حیف نیست
تن که گردیدست خاک آن سرکوب طرف
صبر و آرامم اگر آن قد دلجو برد برد
دین و دانش گر ربود آن خال هندو بر طرف
دست و پایم گربتار زلف مشکین بست بست
کرد طوق گردنم قلاب گیسو بر طف
هر نگاهش فتنه ای و هر ادایش آفتی
صد بلا گربینم از آن چشم جادو بر طرف
گفتگوی غیر را مخفی بگو تدبیر چیست
صد جفا گر بینم از آن شوخ بد خو بر طرف