عشق که به خاک ستر تبدیل شد

Posted on at


ر


ع


یکی بود و یکی نبودعشق که به خاک ستر تبدیل شدزیبا یک پسر بنام شهرام زندگی میکرد شهرام


 


یک پدر و دو مادر داشت شهرام پسر بزرگ خانواده بود اوشهرام پسر خود خوابود دختر کا کا شهرام به اسم اوبود او دختر کا کا خود دوست نداشت شهرام با دختر کا کای خود عروسی کرد بنام خورشید و خوشبختی خورشید فقطه یک شب بود فقطه شب عروسی باهم بودن شهرام بعداز 6ماه زندانی شد


در قریه پاین یک دختر  فر یبا است آن را برای من خستگاری کنیم خانواده شهرام به خانه فریبا رفتند و او را برای شهرام خستگاری کرد شهرام برای بار دوم عروسی کرد خانواده شهرم بسیار بزرگ بود وقت فریبا در خانه شهرام آمد او را بسیار ناز میدادن


 



وقت شهرام به خانه می آمد باید فریبا بسیار خود را آراسته میکرد با لباس های بسیار قشگ و یک شاخ گل به طرف شهرام روان می شد شهرام اورا در آغوش گرفته عطر تنش بوی میکرد این عشق یک قشگ و زیبا بود فریبا صاحب یک زیبا شد این دخترک ناز دانه بود که این دخترک یک نار به دست صد بیمار بود یک مدت گذشت شهرام زن سوم را گرفت زن سوم شهرام بسیار زیبا بود وقت شهرام زن سوم خود را به خانه آورد شهرام زن دوم خود را که از جان بشتر دو ست داشت از خانه بیرون کرد



از آن روز بعد خواشبختی فریبا تمام شد دخترک  از آن روز از محبت پدر محروم شده بود این دخترک ازسن 10 سالهگی از محبت پدر محروم شده بود تا سن 40 سال گی  نه برای او کفش نه لباس نه پول میداد دخترک شب وروز عشک میریخت فریبا را این قدر فرموش کرده بود از سن23 از هم جدا شده بود تا 60 دیگر هچ وقت هم دیگر ندیدن زن در جونی بسیار خوش بخت بود یک زن ظا لم وبی رحم بود شهرام تمام فامیل شهرام را از هم جدا کرد از وقت آن زن وارد زندگی شهرام شد آتش در زندگی شهرام افتد وشهرا م در آتش سوخت میرفت دیگر روی خوش زندگی را ندی


چژچژ



About the author

160