در روزگاریکه پدر و مادرم صاحب یک پسر و دو دختر بودند,در زنده گی شان در سرزمین افغانستان در شهر زیبای هرات در سال 1379 تحول دیگری رونما شد و من از بطن مادرم در دنیای دیگری قدم گذاشتم و چشمانم را با رعد و برق خاصی درین دنیا در لحظه ی اول زنده گی باز کردم,و همه را ستاره ی چشمانم به شگفت آورده بود.روزها میگذشت و هر روز نسبت به دیرحس کنجکاوی,فطانت و زیرکی در من افزوده میشد و بعد از چند روز اول زنده گی ام من را سارا نام نهادند.
در حالیکه پدر کلان پدری ام حیات نداشت,پدر کلان مادری ام با عشق و علاقه ی خاصی هر روز بر سر گهواره ام مرا نوازش میداد و برای مادرم میگفت:که این دخترت هفت نور آسمان را با خودش به زمین آورده است.در وقت تولد من پسر کاکایم نیز از بطن مادرش با تفاوت سنی سه ماه از من بزرگتر به دنیا آمد و پدرم دوست داشت تا من هم پسر میبودم و بیشتر از من توجه اش را صرف پسر کاکایم کرده بود,در عین حال وقتی در سن یک ساله گی به کارهای خارق العاده ای توانستم بیشتر توجه پدرم را به خودم جلب کنم و در آن وقت همانند انسان های نورمال نبودم بلکه بیشتر از حد قدرت هایم خداوند متعال مرا توفیق داده بود تا در سن کم تیز زبان و شیرین سخن باشم و بهتر ازهم سن و سالانم فعالیت های حیاتی ام را انجام میدادم و توجه همهگان را به خود جلب کرده بودم.
اشتیاق و علاقه ام به یاد گرفتن آنچنان زیاد بود که در سن چهار ساله گی با تجوید و تلاوت قرآن کریم آشنا شده بودم و به آسانی میتوانستم بخوانم و بنویسم و این شوق و علاقه ام مرا وادار ساخت تا صنف اول را در در نزد پدرم در خانه بیاموزم و به سن پنج ساله گی با سپری کردن امتحانات لیاقت صنف اول به موفقیت توانستم به صنف دوم در مکتب محجوبه هروی شامل شوم و از تمامی همصنفان خود کوچکتر و با استعداد تر بودم.
صبحگاهان مادرم را در آغوش پر مهرش مرا بغل میزد و به مکتب میآورد و ساعتی که رخصت میشدم باز هم با الفاظ محبت آمیزش به دنبالم میآمد و مرا به آغوش میکشید و به خانه میبرد در عین حال که پدرم روز به روز به من و رفتارم جلب میشد و استاد مکتب من نیز به استعداد و توانایی هایم جلب شده بود و تشویق همه زمینه بیشتر روشن شدن ذهنیت من را مهیا ساخته بود.برعلاوه ی درسهایم گوینده گی محافل و دکلمه های شعری علاقه ی من را نیز جلب کرده بود و دوست داشتم همانند شخصیت های شاعرانه شعر را دکلمه و زمزمه کنم.
اولین مرتبه نظر به خواهشات و شیرین زبانی هایم در نزد مدیر مکتب توانستم بالای تخت فراخ و بلند مکتب ایستاده شوم و اولین شعرم را دکلمه کنم و آنچنان کوچک بودم و قد من نارسایی میکرد تا اینکه چوکی در زیر پاهایم نهاده بودند تا از عقب میز خطاب صورت من نمایان گردد.و آن روز را در صف به موفقیت سپری کردم و مورد تحسین همه گان قرار گرفتم.اولین موفقیت من از اینجا شروع شد و توانستم که موفقیت های پی در پی دیگری را نصیب شوم و صنف دوم را با نمرات تکمیل و اول نمره گی سپری کردم و به همین ترتیب ازاین به بعد تمام مکتب هم شاگردان و هم استادان مرا میشناختند و به نام سارا کوچولو مشهور شده بودم.
برای خواندن مطالب قبلی فلم انکس لیسه محجوبه هروی میتوانید پیوند زیر را دنبال نماید:
http://www.filmannex.com/MahjubaHerawiSchool/blog_post
سارا نیکزاد
ادامه دارد ...