بیست و پنج ،شماره برای نابودی چیزی که سالها یا شاید هم قرن هاست که انسانهای دنبال ان هستند انسانهای که عضو این جامعه هستند و شاید هم کسانی هستند که وجود آنها هاست که این جامعه به بار نشسته است وخود در کمال همه چیز هیچ چیز نیستند. سالها است که سعی دارد که به انسانها و جامعه ای که از بطن انهاست بفهماند که ما جزی از شما هستیم و شما جزی از ما ولی در این وسط کسانی هستند که همیشه جامعه را به سوی میکشانند که باعث شود هیچ وقت روز 25 به زیبای تجلیل نشود و هر بار که نامش می اید باعث شود قشر لطیف جامعه من از درد در خود بپیچد، شاید مانند یک پیچکی که در کنار درختی هی تاب میخورد ولی آخر خورشید او را از نفس می اندازد تا خشک شود ولی او تلاش به خشک شدن ندارد چون از ریشه این پیچک نحیف درختی به آن تنومندی رویده و ریشه ها یکی است.
سالها هاست که برای رسیدن به آزادی که دوست دارند، پرچمی خلق نکردن ولی کشته های زیادی دادند. کشته های که به ناحق در گوشه و کنار هر جایی از این جهان کشته شده اند. شاید برای آزادی روزی که همه در روز 25 کنار هم بیاییند و فریادی بکشند و بگویند که ما هم عضوی از این جامعه هستیم، ما هستیم که شما از ما رویده اید. آری 25 نوامبر مصادف با روز جهانی خشنونت علیه زنان ،زنانی که خود مادر، خواهر، فرزند و زن کسی هستند ولی چرا اینگونه باید با آن ها رفتار شود تا جایی که آنها یا به سوی فرار از دیار میکشوند و یا از خود بریده ، از خانواده و حتی از شوهر به جایی رسیده که دیگر تاریکی برایش معنا ندارد و هیچ چیزی مهم نیست میخواهد در جایی باشد که دیگر هیچ کسی نه دستی بلند کند و نه به انحراف حرفی بزند. جایی که همه برابر باشند جایی که بتواند آزادنه حرف خود را بزند و بگوید من زنم ! بنیاد یک جامعه پس مرا نیازارید.
در کمال هم زیستی این آدم ها همیشه مرد نقش شیطان داردو زن نقش فرشته ،فرشته پاک دامنی که همیشه میکوشد که این شیطان زمانه خود را به راه درست سوق دهد به جایی که شاید روزی دیگر هیچ کسی به اتهام ناچیزی سنگ سار نشود...
چرا همیشه گناهان روی توست همه اتهام به تو وارد میشود.در دنیای که رنگ سفید زمانه خود فریبی بیش نیست چگونه میتوان به سفیدی بخت باور داشت در اوج هر سفیدی لکه از سیاهی است که تو همیشه کوشیده ای پاک اش کنی تا بتوانی به آرزوهایت برسی ولی با هر بار پاک کردن لکه هایش زیادتر شدن و حال به جایی رسیدی که انسانهای جامعه حتی روزت را هم محترم نمیشمارند. در اوج تهی دستیم تنها آرزویم رسیدن به سفیدی است که همیشه دوست داری مانند کبوتری سفید که در دل آسمان پرواز میکند