اشک

Posted on at


 

آن زمان که غم و اندوه در وجودم رخنه کرده و زبانم از بیان آن همه غصه، قاصر است، تنها تویی که با سرازیرشدن و غلتیدن بر روی گونه هایم، آن را بیان می کنی. آن زمان که سینه ام از فشار این همه ظلم وبی عدالتی به درد آمده و بیداد می کند، تنها تویی که همانند کاردتیز، سینه ایم را می شکافی تا از این بار کاسته شود. آن زمان که از رنج، فقر و بدبختی مردم قلبم شکسته و روحم آزرده و بیمار می شود، تنها تویی که مرهمی هستی بر قلب شکسته ام و تسکین دهنده روح و روانم واگر تورا یار، مونس و همدم خود می دانم به این دلیل است که با ریختنت برروی زمین شاید زمین با زبانی رساتر و شیواتر رازهایم را با خدایم در میان گذارد.

چون دوست ندارم همانند پرنده ای زخمی باشم که در قفس تنهایی، به تلخی غم های زندگی فکر می کند. بلکه دوست دارم همانند آن پرستویی باشم که آوازقناری ها را در گوش دنیا زمزمه می کند.

زمانی که رود سرخ خون از میان بند بند وجودم به حرکت در می آید و در حفره ی کوچک می تپد . سیلابی از خون را روانه ی این کویر تن می سازد تا روح زندگی در آن جریان یابد. لبخند خوشبختی بر لبانم نقش می بندد چرا که هنوز در این بازی عشق شانس زندگی کردن را از دست نداده ام.



160