از صلح بیزارم
جنگ کرد مرا در به در, اما از صلح بیزارم
شدم زار و افسرده؛ گشت سراسر زندگی ام ماتم
ولی نیازارد مرا حنگ چنان که این شعار هایی صلح
با نام صلح شدم جنس فروشی به دست هر دوکاندار صلح
گشتم جنس دلخواه برای هر مشتری و خریدار صلح
شعار گفتند: دیگر جنگ بس است ما صلح می خواهیم
با هر این شعار برخورد یک راکت بر پیکر خواستار صلح
بعد هر شعار شد ملت ام در از انتحار صلح
که من از صلح بیزارم
در جنگ داشتم انتظار این وحشت و ظلم را
حال با نام صلح شد خاکم پر از مزار شهید صلح
هر حرف صلح را دادند پاسخ با حمله هایی خونین
هر دست دوستی را بریدند با شمشیر تنفر
هر قدم به پیش را با ماین کردند استقبال
ولی باز هم شعار صلح, دوستی و یکدلی که ما برادریم
شدیم نه برادر و نه برابر با این همه حرف
وقتی پا پیش کردیم در عمل بودیم تنها و بی همکار
که من از صلح بیزارم
گر این است صلح من جنگ می خواهم
چون بهتر است بدانند و بفهمند این همه مردم
تا در آرمان صلح وقتی قدم در کوچه گذاشتند
پیام صلح را با انتحار پاسخ نه یابند
من از صلح بیزارم