فاش میگویم و از گفته خود دلشادم// چه کنم حرف دگر یاد نداد یادداشتی از یک شاگرد ناخلف به بهترین معلم دنیا!استادم!!!!!!!
من شاگرد معلم عزیز رویش بودم؛ معلمی که حالا به جرگه «ده معلم برتر جهان» راه یافته و چشم امیدی هم به سوی کسب عنوان «برترین معلم جهان» دارد. او معلم زحمتکش و پردغدغهای است که معرفت را با خون دل پرورش داد و آن را به مکتبی نمونه در سطح کشور رشد داد. با این وجود اما به نظر من عنوان برترین/ بهترین معلم جهان، عنوانی است که بر شانههای او سنگینی میکند. او شاید از معلمان و مکتبداران «موفق» این جا و آن جا باشد، اما با تمام شناختی که از او دارم، او برای بسیاری از ماها حتا بهترین معلم معرفت نبوده و نیست؛ چه رسد به بهترین معلم جهان!
با احترام بسیاری که به او دارم، در لفافه میگویم که اگر او بذر اندیشه را در ذهن من و بسیاری از ما نهاد، تُخم کینه را هم در دلهای بسیاری گستراند. از دید من معلم عزیز میتواند سخنران خوبی باشد، نویسنده خوبی باشد، مدیر خوبی باشد، سیاستمدار خوبی باشد، حتا معلم خوبی باشد؛ اما اولاً نمیتواند همزمان همه اینها باشد و دوماً نمیتواند بهترین معلم معرفت، یا کابل و افغانستان باشد، چه رسد به بهترین معلم جهان...
پ.ن1: میخواستم یادداشت مفصلی درباره خوبیها و بدیهای معلمم بنویسم و یادی از خاطرات تلخ و شیرینمان کنم... اما به دلایلی منصرف شدم.
پ.ن2: نه جزء هیات داوران بینالمللی 67 نفری هستم که به او رای دهم و نه هم قصد کمپاین یا ضدکمپاین دارم... صراحت و رُکگویی درسی است که از او آموختم و «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم»