آش مردا دیر پخته میشه

Posted on at


آش مردا دیر پخته میشه !
اکرم نیک خیز بر سر عینک زانوان تار می داد.گودی پران طلایی رنگ او که با نقش و نگار سرخ تیره در مابینش اراشته شده یود به سمت آسمان اوج می گرفت و بعد به مدت چند ثانیه در هوا معلق ماند سپس باد تندی گودی پرانش را در آسمان شور داد و اکرم تار را بیسیار شخ در دستش گرفته بود تا رها نشود. اکرم از اینکه تعداد زیادی از بچه های محل گودی پران بازیش زا تماشا می کردند به وجود آمده بود او تبصره های هجه ها را در باره خودش این طور تصور می کرد: "اکرم امروز گودی پران بازی را خواهد برد! تا حالااو اینطور خوب بازی نکرده است."
یک گدی پران به شکل خطرناک به گودی پران اکرم هجوم اورد. نفس اکرم برای لحظاتی در سینه قید ماند. مثلیکه کسی می خواسیت گودی پرانش را تار اندازد.اکرم تیز تار داد. بعد گودی پرانش دفعتآ تکان شدید خورد دور خودش چرخید و چیزی نمانده بود که ازاد گردد. تار گودی پران که توسط خرده شیشه تیز و برنده بود شده بود دست اکرم را بریده و خونین کرد مگر اکرم بی توجه به زخمش تا را همچنان در دستش گرفته تکان می داد بعد تا را کش کرده روی تار حریف نشاند در یک چشم به هم زدن تار حریف را پاره پار کرد کودی پران جریف که ازاد شده یود همجون برنده شکسته بی رمق در هو اوت می خورد وغلتان غلتان پاین می آمد . در این میان بچه های خردسال از دیدن گودی پران آزاد شده خوشحال شدند و به امید به دست آوردنش به سمت سرک دویدند آنها در اطراف خندق گودی پران به اینسو وآنسو می پریدند. هر کس به فکر خودش بود و کوشش می کرد تا گودی پران را از آن خود کند در حالیکه بچه ها چیغ می زدند: اکرم قهرمان است! این بچه نود یاد غلام را شکست داد!" لبخندی بر لبان اکرم نقش بسته بود.



About the author

safatullah-bahier

Safatullah Student

Subscribe 0
160