مؤلفات امام فخر رازي:
از امام آثار بسيار ذكر كردهاند كه ما مهمترين آنها را در ذيل نقل ميكنيم:
1- تفسير قرآن معروف به تفسير كبير كه خود آن را « مفاتيح الغيب » ناميده است. اما تمام عجايب و شگفتيهاي علوم را تا روزگار خويش در آن گرد آورده است. در پايان گفتار، درباره اين كتاب سخن خواهيم گفت.
2- تفسير قرآن معروف به تفسير صغير كه خود آن را اسرارالتنزيل و انوارالتأويل ناميده است.
3- تفسير سوره فاتحه كه يك جلد جداگانه بوده، ولي ابنالقفطي گويد كه: در تفسير سوره فاتحه، كتابي در 12 جلد به خط ريز و كوچك خود نوشته است.
4- المطالب العالية در علم كلام. ولي ابنالقفطي گويد: المطالب العالية در حكمت است. ولي ظاهراً قول ابنالقفطي اشتباه است چه اين كتاب در مطالب كلامي بحث ميكند و ما بعداً يك مسئله از آن را در همين بخش از لحاظ خوانندگان گرامي خواهيم گذرانيد.
5- نهاية العقول
6- كتاب الاربعين في اصول الدين
7- المحصل
8- البيان و البرهان في الردعلي اهل الزيغ و الطغيان
9- المباحث العمادية
10- تحصيل الحق
11- تهذيب الدلائل
12- عيون المسائل
13- ارشاد النظار الي لطايف الاسرار
14- أجوبة المسائل البخارية
15- المعالم در كلام
16- المحصول در اصول فقه
17- لباب الاشارات در فلسفه كه خلاصه اشارات شيخ رئيس ابوعليسينا است و الحق امام در خلاصه كردن و پيراستن اين كتاب هنر كرده است. اين كتاب با اشارات شيخ در سال 1339 به كوشش استاد محمود شهابي در دانشگاه تهران چاپ شده است
18- شرحي بر مفصل علامه جاراللّه زمخشري (وفات 538 هجري)
19- شرح وجيز غزالي ، كه آن را تمام نكرده و فقط فصل عبادات و نكاح را در سه جلد پرداخته است.
20- شرح سقط الزند ابوالعلاء معري فيلسوف و شاعر عرب (در گذشته 449 ه.ق)
21- در طب شرح كليات قانون
22- الجامع الكبير الملكي
23- تعجيز الفلاسفه به فارسي
24- المباحث المشرقيه در فلسفه
25- الزبدة
26- جامع العلوم معروف به «ستيني» در تعريف و شرح 60 علم از علوم
27- شرح الاشارات
28- طريقة فيالخلاف
29- كتاب في مناقب الشافعي
30- عيون الحكمة
31- شرح الاسماء الحسني .
غير از كتابهاي مزبور ابنالقفطي در تاريخ الحكماء 30 تأليف ديگر از امام فخر نام ميبرد كه ما از نام بردن آنها تن ميزنيم. ابن خلكان كتابهاي امام را بسيار ستوده و گويد: «كتابهاي او در زمان حياتش در اغلب بلاد عالم منتشر شده بود و دانشپژوهان به تعليم و تعلم مطالب آنها مشغول بودند.»
عقيده ابنخلدون درباره امام فخر:
ابن خلدون (در گذشته 808 ه.ق) مورخ و فيلسوف نامدار تونسي در كتاب بسيار نفيس خود مقدمه تاريخ، فصلي مشبع و مفيد در علم كلام آورده و پس از دقت و موشكافي و اظهار نظر درباره اين علم و مسائل آن ميگويد: تا دوره امام الحرمين ابوالمعالي جويني، مباحث كلامي با مطالب فلسفي درهم آميخته بود تا اينكه امام ابوالمعالي در اين راه كتاب شامل خويش را املا كرد و سخن را در آن به نهايت رساند و شرح و تفصيلي هر چه تمامتر از اين علم بداد و فصول و مسائل آنها را مرتب و مدون كرد. سپس آن را در كتاب ارشاد خلاصه كرد و مردم در اصول عقايد خويش آن را به منزله امام و مستند خود قرار دادند. پس چون علوم منطقي انتشار پيدا كرد و در اطراف و اكناف ممالك اسلامي پراكنده گشت، مردم به خواندن و فهميدن آن مشغول شدند. از اينجا بود كه كم كم ميان فلسفه يوناني و كلام اسلامي امتياز پيدا شد و مباحث و مسائل آن دو از هم ديگر جدا گشت.
سپس ميگويد: و نخستين كس كه در اين راه، به طور مستقل و با دقت نظر كتاب نوشت و توانست اصل بالا را در تأليفات خود رعايت كند، امام ابوحامد غزالي بود و تنها كسي كه پس از او به طرزي صحيح از او پيروي كرد امام فخرالدين رازي معروف به ابن خطيب بود.
اما پس از وي باز چندي اين اختلاط و آميزش پيش آمد، چه بيشتر عالمان به فلسفه مشغول شدند و یا اصطلاحات کلامی را در فلسفه و اصطلاحات فلسفي را در كلام وارد ساختند. در صورتي كه مباحث اين دو علم از هم جداست. متكلم، در حقيقت حارس و نگاهبان اصول عقايد مردم است و ميكوشد اصول عقايد را از نظر گاه دين و با اتكاء به عقل تحكيم كند، اما فيلسوف ب حقايق اشياء نظر دارد و صحبت از اين دارد كه ما كجا بودهايم و كجا هستيم و چرا هستيم و به كجا ميرويم؟ و هيچ الزامي ندارد كه از دين و مبادي ديني پيروي كند و چون اين مباحث مخلوط شده است از اين رو، رد نوشتن بر معارضان و مخالفان دين مشكل شده، ليكن هر كس بخواهد بر فيلسوفان و مخالفان اسلام رد بنويسد، لازم است كه به كتابهاي امام محمد غزالي و امام فخر رازي بنگرد و در معناي كتابهاي اين دو تعمق كند. زيرا اگر چه در اين كتابها مخالفتهايي با اصطلاحات قديم دانشمندان كلام - كه مصطلحات و مسائل آنها محدود و قليل بوده- به چشم ميخورد اما از اختلاط مسائل و اقتباس موضوعات خبري نيست و مسائل كلامي به مطالب فلسفي آميخته است.
مخالفان امام فخر رازي:
گفتيم امام در سخنوري و ايراد خطابه بسيار زبردست بود و سخنان او از چاشني كلام و صوفيگري و فلسفه و اشعار شاعران بزرگ خالي نبود و نيز گفتيم كه وي در فروع دين، مذهب شافعي داشت. از اين رو، روزگار او مجالي بود براي پيشرفت كار شافعيان و رواج عقايد ايشان.
امام فخر با مايه فراوان علمي و نيروي بيان و وابستگي به ديوان براي ادعيان مذاهب ديگر مجالي براي عرض عقيده و بيان حقايق ايماني خود نميداده است. ولي آنها نيز بيكار نمينشستند و او را آزار ميرسانيدند. يكي از اين گروه، كراميان بودند كه سرانجام از دست زبان او به تنگ آمدند و در طعامش زهر ريختند كه به نظر گروهي، امام به سبب همين مسموميت درگذشت. از داستانهاي عجيب كراميان يكي اين بود كه: نامههايي چند پر از دشنام و بدگويي نوشتند و بر منبر او نهادند و چندين بار اين كار را تكرار كردند.
امام سرانجام از اين كار سخت برآشفت و نامهاي را بر فراز منبر براي شنوندگان خود خواند آن گاه در جواب كراميان گفت:
در اين نامهها به پسر من نسبت بدكاري داده و زنم را و غلامم را نيز بدكاره قلمداد كردهاند. اگر اين نسبتها درست باشد بايد بگويم: پسرم جوان است و جواني شعبهاي از ديوانگي است ولي اميدوارم از آن كار بد باز آيد و توبه كند؛ اما زنان و غلامان را امانت كمتر باشد مگر خداي آنها را از بدكاري نگاه دارد. با وجود همه اينها در اين نامه از پسر يا زن يا غلام منطلبي نيامده بود دال بر اينكه بگويند: خدا جسم است و يا او شبيه آفريدگان خويش است و يا خدا دست و پا و خواهش نفساني دارد، شما انصاف دهيد كه كدام يك از ما راه يافتهتر است!
برهان قاطع بر گلوي فخر رازي!:
اسماعيليان يا باطنيان از او دلخون بودند و از نيش زبانش به تنگ آمده بودند تا اينكه امام چند روز پيايي در درس خود اظهار كرد كه: اين ملاحده براي دسترسي عقايد خود برهان قاطعي ندارد. يك اسماعيلي مأمور شد و به حلقه درس و به گروه شاگردان امام پيوست و پيوسته در تقرب ميافزود. روزي به امام گفت: سؤالي محرمانه دارم و امام را به كتابخانه خصوصي برد و او را به چالاكي تا بالاي سر برداشت و بر زمين نهاد و كاردي از لاي كتاب بركشيد و بر گلوي پيرمرد امام نهد و گفت: اين برهان ماست! ترا نميكشم، اما بايد قول بدهي كه پس از اين از اسماعيليان بدنگويي... امام با منت پذيرفت و از فردا در بحث جانب احترام و مماشات پيش گرفت. روزي يكي از شاگردان از امام پرسيد:
- مگر در اصول عقايد استادي در باب اسماعيليان تغييري حاصل شده است؟
امام گفته: البته زيرا برهان قاطع آنها را در دستشان ديدهام!
اختلافات نظرها با فخر رازي بر سر چه بود؟
كتابهاي امام در سادگي نظير ندارد و در استواري عبارات و صحت مطالب آنها نيز جاي شك نيست و در نظر محققان ارزش بسيار دارد. جز اينكه در اين كتابها بعضي عقايد ابراز كرده و مطالبي گفته كه هم خلاف عقايد جمهور مردم بوده و هم مخالف نظرات حكيمان بزرگ. ما در زير به طور اجمال به چند مسئله مهم كه معروف اهل علم هست و امام در آن با حكيمان ديگر اختلاف دارد اشاراتي ميكنيم:
الف- يكي از آن مسائل، مسئله علم است.
پيش از همه بايد دانست كه «علم» در اصطلاح بيشتر حكيمان يونان و اسلام يكي از كيفيات نفساني است. اين گروه چون بخواهند از مطالب مذكور به حص كنند در دو مقام از آن بحث كنند:
نخست در اينكه: علم از چه مقوله است و حقيقت آن چيست؟
دوم: در اينكه علم چگونه حايل ميشود يعني چه طور ميشود كه صورت اشياء خارجي در ذهن آدمي ارتسام مييابد. برخي از حكيمان اسلام را اعتقاد بر اين است كه علم از مقوله «فعل» است يعني علم زماني حاصل ميگردد كه نفس آدمي بر سبيل تدريج روي امور و اشياء خارجي تأثير نمايد و تأثير ذهن در شي خارجي حد و تعريف فعل است.
جماعتي ديگر علم را از مقوله انفعال ميدانند و ميگويند: علم زماني در نفس ناطقه انساني حائل ميشود كه ذهن از امور خارجي و موجودات جهان بيرون متأثر شود و ميدانيم كه تأثر از شي خارجي حد و تعريف انفعال است.
اما امام فخر، خلاف اين عقايد معروف، گويد: علم، از كيفيات نفساني نيست: نه مقوله فعل است و نه از مقوله انفعال، بلكه علم از مقوله اضافه يا «نسبت» است. يعني علم براي آدمي وقتي دست ميدهد كه نفس ناطقه انسان با شي خارجي نسبتي پيدا كند. بحث در حقيقت علم و پيدا كردن قول واقعي و صحيح در اين مورد خود تحقيقي جداگانه ميخواهد و مقالتي دراز. صدرا هم در اسفار بحثي عميق در اين موضوع كرده و معتقد شده كه علم از اقسام وجود است و چون وجود تحت هيچ يك از مقولات جوهر و اعراض در نميآيد. از اين رو، علم نه از مقوله جوهر است و نه از مقولات عرضي. فعلاً ما از اين مطلب ميگذريم.
صحبت ما در اين بود كه امام فخر، علم را از مقوله اضافه ميداند، بايد دانست كه حكيمان اسلامي اين قول فخر رازي را به چند دليل نميپذيرند و مخدوش ميدانند؛ زيرا اولاً: اگر علم از مقوله اضافه باشد يعني نسبت به نفس باشد با شي خارجي بايد علم شخص به نفس خود حاصل نشود، زيرا همان طور كه او معتقد است و ما هم ميدانيم اضافه نسبت ميان دو چيز است و در اين مورد بيش از يك چيز كه همان نفس آدمي باشد، چيز ديگري نيست؛ دو ديگر آنكه اگر علم اضافه باشد علم به معدومات محال و ناممكن مينمايد؛ سه ديگر آنكه اگر علم از مقوله اضافه باشد، بايد اول دو طرف حاصل باشد و حال آنكه در علم فعلي خلاف آن مشهود است. زيرا نخست علم و بعد از آن معلوم حاصل ميگردد. بعضي از محققان احتمال دادهاند كه شايد مراد فخر رازي از اضافه، اضافه اشراقي نفس به معلومات خارجي باشد كه در اين صورت راهي بدهي است و معقوليت دارد، اما به نظر اين جانب اين قول با روش تحقيق و مطالعات فخر رازي سازگار نيست، با آنكه در تصوف و مباحث اشراقي نيز دستي داشته است.
ب- يكي ديگر مسئله تصديق است.
بدين معني كه علم يا تصوري است ساده يعني حكمي با آن نيست؛ يا اينكه تصديقي است كه عبارت از حكم باشد به ايجاب يا به سلب.
اما امام فخر گويد: تصديق عبارت از حكم تنها نيست، بلكه مجموع تصور محكوم عليه و محكوم به و نسبت حكميه، تصديق را ايجاد ميكند. به عبارت فني، حكيمان ديگر اين تصورات سه گانه را شرط حكم ميدانند ولي امام آن را شطر حكم يعني جزو آن و از اينجا است كه مرحوم سبزواري در منظومه منطق ميگويد:
الارتسامي من ادراك الحجا اما تصور، يكون ساذجا...
اوهو تصديق هوالحكم فقط و من يركبه فيركب الشطط
يعني: آن چه از ادراك حجا "عقل " در نفس انسان مرتسم ميشود يا تصور است كه ساده و بيحكم ميباشد و يا تصديق است كه فقط حكم است و آن كس كه تصديق را مركب از شروط سه گانه به اضافه حكمي دانسته مرتكب اشتباه شده است و از جمله اخير مراد او امام فخر رازي است.
ج- حكيمان و عارفان و اهل تحقيق.
"صوفيان و اشراقيانL بحث دارند در اين كه آيا: ملك افضل است يا انسان. غالب حكيمان و عارفان برآنند كه انسان افضل و اشرف از ملك است چنان كه خواجه نصيرالدين طوسي گفته: «الانبياء افضل لوجود المضاد = يعني: پيامبران برتر از فرشتگاناند به سبب آنكه در آنها هم عقل و هم شهوت است.» ولي با نيروي ايمان و اتصال به مبدأ، شهوت خويش را منكوب و سركوب كرده و به تمكين و جاه از ملك درگذشتهاند. حال آنكه فرشتگان، وجودشان مخمر از عقل و نور است و جز نيكي نتوانند كرد. حديثي هم از پيامبر نقل كردهاند كه ميگويد:
«خداي بزرگ فرشتگان را آفريد و به آنها عقل عطا كرد و چهارپايان را آفريد و شهوت را در وجود آنها جايگزين كرد. سپس آدمي زادگان را آفريد و در وجود آنان هم عقل و هم شهوت گذاشت. حال اگر عقل او بر شهوتش غالب آيد، برتر از فرشتگان است و آن كس كه شهوت وي بر عقل او غالب آيد كه از چهارپايان پستتر است.»
سر حلقه واصلان مولانا جلالالدين بلخي در اين معني گويد:
در حديث آمد كه يزدان مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه خود جمله عقل و علم وجود آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوي نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر ز دانش تهي همچو حيوان از علف در فربهي
او نبيند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف
اين سوم هست آدمي زاد و بشر از فرشته نيمي و نيمي ز خر
نيم خر، خود مايل سفلي بود نيم ديگر مايل علوي بود
تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين برد نرد!
عقل اگر غالب شود پس شد فزون از ملائك اين بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس كمتر است از بهايم اين بشر ز آنك ابتر است
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب وين بشر با دو مخالف در عذاب
با اين همه، امام فخر خلاف حكيمان و بسياري از متكلمان قائل است به اين كه: فرشتگان برتر از پيامبران و آدميانند. در كتاب المطالب العالية بيست دليل عقلي و نقلي آورده كه نقل و بحث در تمام آنها چندان مفيد فايده نيست.
براي نمونه دليل بيستم را كه مهمترين دليل هم هست ترجمه ميكنيم:
«فرشته داناتر از بشر است و داناتر، بيشك برتر نيز هست. اما بيان اينكه فرشته داناتر است از دو راه ممكن است: نخست اينكه محمد(ص) از جبرئيل ميآموخت چنان كه در قرآن گفته: «علمه شديد القوي» و معلم از نظرگاه دانش بيشتر از متعلم است؛ و دوم اينكه علوم ديني بر دو قسم است: علم اصول و علم فروع، در مورد علم اصول بايد گفت كه محال است جبرئيل و محمد(ص) در آن قصور داشته باشند، چه اين تقصير، موجب جهل به خداوند است و در مورد اين هر دو نفر محال است. وليكن علم به كيفيت مخلوقات خدا و حصول علم به عجايب و غرايب كرسي و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و طبقات آسمانها و اجرام اختران، جبرئيل را جملگي اين امور قابل رؤيت هست و او احوال طبقات عناصر و مراتب معادن و گياهان و جانوران و اوضاع درياها و كوهها و صحراها را ميبيند و اين بدان سبب است كه مسكن وي در آسمانها است و تمام اين امور را ميتوان مشاهده و ملاحظه بكند و همه فرشتگان كه بر اين جايگاهها گمارده و موكلاند، در اين راه او را پيروي ميكنند. پس ثابت ميشود و شكي باقي نميماند كه علم وي را با علم و آگاهي هيچ بشري -در اين مورد- وجه نسبتي وجود ندارد.
و اما علم فروع- بايد دانست كه اين علم جز به طريق وحي حاصل نميشود و به ناچار اين علم براي محمد(ص) و ساير پيامبران، جز به واسطه جبرئيل ممكن نيست، وآنگهي محمد(ص) جز به شريعت خويش - چنان كه بايد- به شرايع ديگر آگاه نيست و به شرايع آسمانها و عرش و كرسي و لوح و قلم نيز واقف نيست و بالعكس جبرئيل به تمام امور آگاهي كامل دارد پس ثابت ميشود كه در علم اصول و فروع هيچ مناسبتي ميان بشر و فرشته، يا پيامبر و جبرئيل نيست و از اينجا لازم ميآيد كه جبرئيل برتر و داناتر باشد.»
ولادت امام فخر رازی در بیست و پنجم رمضان المبارک سال ٤٤۵ و وفاتش روز دوشنبه عید فطر سنه ۶٠۶ میباشد. مشهور است که حین وفات این رباعی را انشاد فرموده بود.
در کتاب "جغرافیه عمومی هرات" نوشته "رسول پویان" آمده است: در زمان "سلطان حسین بایقرا" عمارتی بر مزار فخر رازی آباد شد ولی در جریان درگیریی که میان "شیبانیان" و "صفویان" رخ داد آن مقبره ویران شد.
در سال 1328خورشیدی، ایوان کوچکی توسط شخصی با نام "حاج آدم خان" احداث و لوحی بر سر مزار فخر رازی نیز نصب شد.
در سالهای اولیه حکومت ظاهر شاه در سال 1320 خورشیدی، زمانی که "عبداللهخان ملکیار" والی هرات بود، ایوان بزرگی در مقابل آرامگاه فخر رازی ساخته شد که تا زمان تجاوز شوروی سابق به افغانستان، پا برجا بود.
با ادامه درگیری میان مجاهدین و نیروهای متجاوز شوروی، مزار فخر رازی به تدریج در دهه 1360 خورشیدی براثر آتش جنگ ویران شد.
و پس از تحولات اخیر در افغانستان، در سال 1374خورشیدی مزار فخر رازی توسط یکی از تاجران هراتی از نو، آباد شده است.
در حال حاضر آرمگاه فخر رازی در شهر هرات، یکی از بناهای بزرگ تاریخی این شهر شمرده میشود و زیارتگاه خاص و عام مردم این دیار است.
موقعیت آرامگاه امام فخر رازی:
خیابان(سرک) هرات بالاتراز منارها طرف قبله سرک
(غلام حیدر یاری)
از امام آثار بسيار ذكر كردهاند كه ما مهمترين آنها را در ذيل نقل ميكنيم:
1- تفسير قرآن معروف به تفسير كبير كه خود آن را « مفاتيح الغيب » ناميده است. اما تمام عجايب و شگفتيهاي علوم را تا روزگار خويش در آن گرد آورده است. در پايان گفتار، درباره اين كتاب سخن خواهيم گفت.
2- تفسير قرآن معروف به تفسير صغير كه خود آن را اسرارالتنزيل و انوارالتأويل ناميده است.
3- تفسير سوره فاتحه كه يك جلد جداگانه بوده، ولي ابنالقفطي گويد كه: در تفسير سوره فاتحه، كتابي در 12 جلد به خط ريز و كوچك خود نوشته است.
4- المطالب العالية در علم كلام. ولي ابنالقفطي گويد: المطالب العالية در حكمت است. ولي ظاهراً قول ابنالقفطي اشتباه است چه اين كتاب در مطالب كلامي بحث ميكند و ما بعداً يك مسئله از آن را در همين بخش از لحاظ خوانندگان گرامي خواهيم گذرانيد.
5- نهاية العقول
6- كتاب الاربعين في اصول الدين
7- المحصل
8- البيان و البرهان في الردعلي اهل الزيغ و الطغيان
9- المباحث العمادية
10- تحصيل الحق
11- تهذيب الدلائل
12- عيون المسائل
13- ارشاد النظار الي لطايف الاسرار
14- أجوبة المسائل البخارية
15- المعالم در كلام
16- المحصول در اصول فقه
17- لباب الاشارات در فلسفه كه خلاصه اشارات شيخ رئيس ابوعليسينا است و الحق امام در خلاصه كردن و پيراستن اين كتاب هنر كرده است. اين كتاب با اشارات شيخ در سال 1339 به كوشش استاد محمود شهابي در دانشگاه تهران چاپ شده است
18- شرحي بر مفصل علامه جاراللّه زمخشري (وفات 538 هجري)
19- شرح وجيز غزالي ، كه آن را تمام نكرده و فقط فصل عبادات و نكاح را در سه جلد پرداخته است.
20- شرح سقط الزند ابوالعلاء معري فيلسوف و شاعر عرب (در گذشته 449 ه.ق)
21- در طب شرح كليات قانون
22- الجامع الكبير الملكي
23- تعجيز الفلاسفه به فارسي
24- المباحث المشرقيه در فلسفه
25- الزبدة
26- جامع العلوم معروف به «ستيني» در تعريف و شرح 60 علم از علوم
27- شرح الاشارات
28- طريقة فيالخلاف
29- كتاب في مناقب الشافعي
30- عيون الحكمة
31- شرح الاسماء الحسني .
غير از كتابهاي مزبور ابنالقفطي در تاريخ الحكماء 30 تأليف ديگر از امام فخر نام ميبرد كه ما از نام بردن آنها تن ميزنيم. ابن خلكان كتابهاي امام را بسيار ستوده و گويد: «كتابهاي او در زمان حياتش در اغلب بلاد عالم منتشر شده بود و دانشپژوهان به تعليم و تعلم مطالب آنها مشغول بودند.»
عقيده ابنخلدون درباره امام فخر:
ابن خلدون (در گذشته 808 ه.ق) مورخ و فيلسوف نامدار تونسي در كتاب بسيار نفيس خود مقدمه تاريخ، فصلي مشبع و مفيد در علم كلام آورده و پس از دقت و موشكافي و اظهار نظر درباره اين علم و مسائل آن ميگويد: تا دوره امام الحرمين ابوالمعالي جويني، مباحث كلامي با مطالب فلسفي درهم آميخته بود تا اينكه امام ابوالمعالي در اين راه كتاب شامل خويش را املا كرد و سخن را در آن به نهايت رساند و شرح و تفصيلي هر چه تمامتر از اين علم بداد و فصول و مسائل آنها را مرتب و مدون كرد. سپس آن را در كتاب ارشاد خلاصه كرد و مردم در اصول عقايد خويش آن را به منزله امام و مستند خود قرار دادند. پس چون علوم منطقي انتشار پيدا كرد و در اطراف و اكناف ممالك اسلامي پراكنده گشت، مردم به خواندن و فهميدن آن مشغول شدند. از اينجا بود كه كم كم ميان فلسفه يوناني و كلام اسلامي امتياز پيدا شد و مباحث و مسائل آن دو از هم ديگر جدا گشت.
سپس ميگويد: و نخستين كس كه در اين راه، به طور مستقل و با دقت نظر كتاب نوشت و توانست اصل بالا را در تأليفات خود رعايت كند، امام ابوحامد غزالي بود و تنها كسي كه پس از او به طرزي صحيح از او پيروي كرد امام فخرالدين رازي معروف به ابن خطيب بود.
اما پس از وي باز چندي اين اختلاط و آميزش پيش آمد، چه بيشتر عالمان به فلسفه مشغول شدند و یا اصطلاحات کلامی را در فلسفه و اصطلاحات فلسفي را در كلام وارد ساختند. در صورتي كه مباحث اين دو علم از هم جداست. متكلم، در حقيقت حارس و نگاهبان اصول عقايد مردم است و ميكوشد اصول عقايد را از نظر گاه دين و با اتكاء به عقل تحكيم كند، اما فيلسوف ب حقايق اشياء نظر دارد و صحبت از اين دارد كه ما كجا بودهايم و كجا هستيم و چرا هستيم و به كجا ميرويم؟ و هيچ الزامي ندارد كه از دين و مبادي ديني پيروي كند و چون اين مباحث مخلوط شده است از اين رو، رد نوشتن بر معارضان و مخالفان دين مشكل شده، ليكن هر كس بخواهد بر فيلسوفان و مخالفان اسلام رد بنويسد، لازم است كه به كتابهاي امام محمد غزالي و امام فخر رازي بنگرد و در معناي كتابهاي اين دو تعمق كند. زيرا اگر چه در اين كتابها مخالفتهايي با اصطلاحات قديم دانشمندان كلام - كه مصطلحات و مسائل آنها محدود و قليل بوده- به چشم ميخورد اما از اختلاط مسائل و اقتباس موضوعات خبري نيست و مسائل كلامي به مطالب فلسفي آميخته است.
مخالفان امام فخر رازي:
گفتيم امام در سخنوري و ايراد خطابه بسيار زبردست بود و سخنان او از چاشني كلام و صوفيگري و فلسفه و اشعار شاعران بزرگ خالي نبود و نيز گفتيم كه وي در فروع دين، مذهب شافعي داشت. از اين رو، روزگار او مجالي بود براي پيشرفت كار شافعيان و رواج عقايد ايشان.
امام فخر با مايه فراوان علمي و نيروي بيان و وابستگي به ديوان براي ادعيان مذاهب ديگر مجالي براي عرض عقيده و بيان حقايق ايماني خود نميداده است. ولي آنها نيز بيكار نمينشستند و او را آزار ميرسانيدند. يكي از اين گروه، كراميان بودند كه سرانجام از دست زبان او به تنگ آمدند و در طعامش زهر ريختند كه به نظر گروهي، امام به سبب همين مسموميت درگذشت. از داستانهاي عجيب كراميان يكي اين بود كه: نامههايي چند پر از دشنام و بدگويي نوشتند و بر منبر او نهادند و چندين بار اين كار را تكرار كردند.
امام سرانجام از اين كار سخت برآشفت و نامهاي را بر فراز منبر براي شنوندگان خود خواند آن گاه در جواب كراميان گفت:
در اين نامهها به پسر من نسبت بدكاري داده و زنم را و غلامم را نيز بدكاره قلمداد كردهاند. اگر اين نسبتها درست باشد بايد بگويم: پسرم جوان است و جواني شعبهاي از ديوانگي است ولي اميدوارم از آن كار بد باز آيد و توبه كند؛ اما زنان و غلامان را امانت كمتر باشد مگر خداي آنها را از بدكاري نگاه دارد. با وجود همه اينها در اين نامه از پسر يا زن يا غلام منطلبي نيامده بود دال بر اينكه بگويند: خدا جسم است و يا او شبيه آفريدگان خويش است و يا خدا دست و پا و خواهش نفساني دارد، شما انصاف دهيد كه كدام يك از ما راه يافتهتر است!
برهان قاطع بر گلوي فخر رازي!:
اسماعيليان يا باطنيان از او دلخون بودند و از نيش زبانش به تنگ آمده بودند تا اينكه امام چند روز پيايي در درس خود اظهار كرد كه: اين ملاحده براي دسترسي عقايد خود برهان قاطعي ندارد. يك اسماعيلي مأمور شد و به حلقه درس و به گروه شاگردان امام پيوست و پيوسته در تقرب ميافزود. روزي به امام گفت: سؤالي محرمانه دارم و امام را به كتابخانه خصوصي برد و او را به چالاكي تا بالاي سر برداشت و بر زمين نهاد و كاردي از لاي كتاب بركشيد و بر گلوي پيرمرد امام نهد و گفت: اين برهان ماست! ترا نميكشم، اما بايد قول بدهي كه پس از اين از اسماعيليان بدنگويي... امام با منت پذيرفت و از فردا در بحث جانب احترام و مماشات پيش گرفت. روزي يكي از شاگردان از امام پرسيد:
- مگر در اصول عقايد استادي در باب اسماعيليان تغييري حاصل شده است؟
امام گفته: البته زيرا برهان قاطع آنها را در دستشان ديدهام!
اختلافات نظرها با فخر رازي بر سر چه بود؟
كتابهاي امام در سادگي نظير ندارد و در استواري عبارات و صحت مطالب آنها نيز جاي شك نيست و در نظر محققان ارزش بسيار دارد. جز اينكه در اين كتابها بعضي عقايد ابراز كرده و مطالبي گفته كه هم خلاف عقايد جمهور مردم بوده و هم مخالف نظرات حكيمان بزرگ. ما در زير به طور اجمال به چند مسئله مهم كه معروف اهل علم هست و امام در آن با حكيمان ديگر اختلاف دارد اشاراتي ميكنيم:
الف- يكي از آن مسائل، مسئله علم است.
پيش از همه بايد دانست كه «علم» در اصطلاح بيشتر حكيمان يونان و اسلام يكي از كيفيات نفساني است. اين گروه چون بخواهند از مطالب مذكور به حص كنند در دو مقام از آن بحث كنند:
نخست در اينكه: علم از چه مقوله است و حقيقت آن چيست؟
دوم: در اينكه علم چگونه حايل ميشود يعني چه طور ميشود كه صورت اشياء خارجي در ذهن آدمي ارتسام مييابد. برخي از حكيمان اسلام را اعتقاد بر اين است كه علم از مقوله «فعل» است يعني علم زماني حاصل ميگردد كه نفس آدمي بر سبيل تدريج روي امور و اشياء خارجي تأثير نمايد و تأثير ذهن در شي خارجي حد و تعريف فعل است.
جماعتي ديگر علم را از مقوله انفعال ميدانند و ميگويند: علم زماني در نفس ناطقه انساني حائل ميشود كه ذهن از امور خارجي و موجودات جهان بيرون متأثر شود و ميدانيم كه تأثر از شي خارجي حد و تعريف انفعال است.
اما امام فخر، خلاف اين عقايد معروف، گويد: علم، از كيفيات نفساني نيست: نه مقوله فعل است و نه از مقوله انفعال، بلكه علم از مقوله اضافه يا «نسبت» است. يعني علم براي آدمي وقتي دست ميدهد كه نفس ناطقه انسان با شي خارجي نسبتي پيدا كند. بحث در حقيقت علم و پيدا كردن قول واقعي و صحيح در اين مورد خود تحقيقي جداگانه ميخواهد و مقالتي دراز. صدرا هم در اسفار بحثي عميق در اين موضوع كرده و معتقد شده كه علم از اقسام وجود است و چون وجود تحت هيچ يك از مقولات جوهر و اعراض در نميآيد. از اين رو، علم نه از مقوله جوهر است و نه از مقولات عرضي. فعلاً ما از اين مطلب ميگذريم.
صحبت ما در اين بود كه امام فخر، علم را از مقوله اضافه ميداند، بايد دانست كه حكيمان اسلامي اين قول فخر رازي را به چند دليل نميپذيرند و مخدوش ميدانند؛ زيرا اولاً: اگر علم از مقوله اضافه باشد يعني نسبت به نفس باشد با شي خارجي بايد علم شخص به نفس خود حاصل نشود، زيرا همان طور كه او معتقد است و ما هم ميدانيم اضافه نسبت ميان دو چيز است و در اين مورد بيش از يك چيز كه همان نفس آدمي باشد، چيز ديگري نيست؛ دو ديگر آنكه اگر علم اضافه باشد علم به معدومات محال و ناممكن مينمايد؛ سه ديگر آنكه اگر علم از مقوله اضافه باشد، بايد اول دو طرف حاصل باشد و حال آنكه در علم فعلي خلاف آن مشهود است. زيرا نخست علم و بعد از آن معلوم حاصل ميگردد. بعضي از محققان احتمال دادهاند كه شايد مراد فخر رازي از اضافه، اضافه اشراقي نفس به معلومات خارجي باشد كه در اين صورت راهي بدهي است و معقوليت دارد، اما به نظر اين جانب اين قول با روش تحقيق و مطالعات فخر رازي سازگار نيست، با آنكه در تصوف و مباحث اشراقي نيز دستي داشته است.
ب- يكي ديگر مسئله تصديق است.
بدين معني كه علم يا تصوري است ساده يعني حكمي با آن نيست؛ يا اينكه تصديقي است كه عبارت از حكم باشد به ايجاب يا به سلب.
اما امام فخر گويد: تصديق عبارت از حكم تنها نيست، بلكه مجموع تصور محكوم عليه و محكوم به و نسبت حكميه، تصديق را ايجاد ميكند. به عبارت فني، حكيمان ديگر اين تصورات سه گانه را شرط حكم ميدانند ولي امام آن را شطر حكم يعني جزو آن و از اينجا است كه مرحوم سبزواري در منظومه منطق ميگويد:
الارتسامي من ادراك الحجا اما تصور، يكون ساذجا...
اوهو تصديق هوالحكم فقط و من يركبه فيركب الشطط
يعني: آن چه از ادراك حجا "عقل " در نفس انسان مرتسم ميشود يا تصور است كه ساده و بيحكم ميباشد و يا تصديق است كه فقط حكم است و آن كس كه تصديق را مركب از شروط سه گانه به اضافه حكمي دانسته مرتكب اشتباه شده است و از جمله اخير مراد او امام فخر رازي است.
ج- حكيمان و عارفان و اهل تحقيق.
"صوفيان و اشراقيانL بحث دارند در اين كه آيا: ملك افضل است يا انسان. غالب حكيمان و عارفان برآنند كه انسان افضل و اشرف از ملك است چنان كه خواجه نصيرالدين طوسي گفته: «الانبياء افضل لوجود المضاد = يعني: پيامبران برتر از فرشتگاناند به سبب آنكه در آنها هم عقل و هم شهوت است.» ولي با نيروي ايمان و اتصال به مبدأ، شهوت خويش را منكوب و سركوب كرده و به تمكين و جاه از ملك درگذشتهاند. حال آنكه فرشتگان، وجودشان مخمر از عقل و نور است و جز نيكي نتوانند كرد. حديثي هم از پيامبر نقل كردهاند كه ميگويد:
«خداي بزرگ فرشتگان را آفريد و به آنها عقل عطا كرد و چهارپايان را آفريد و شهوت را در وجود آنها جايگزين كرد. سپس آدمي زادگان را آفريد و در وجود آنان هم عقل و هم شهوت گذاشت. حال اگر عقل او بر شهوتش غالب آيد، برتر از فرشتگان است و آن كس كه شهوت وي بر عقل او غالب آيد كه از چهارپايان پستتر است.»
سر حلقه واصلان مولانا جلالالدين بلخي در اين معني گويد:
در حديث آمد كه يزدان مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه خود جمله عقل و علم وجود آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوي نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر ز دانش تهي همچو حيوان از علف در فربهي
او نبيند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شرف
اين سوم هست آدمي زاد و بشر از فرشته نيمي و نيمي ز خر
نيم خر، خود مايل سفلي بود نيم ديگر مايل علوي بود
تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين برد نرد!
عقل اگر غالب شود پس شد فزون از ملائك اين بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس كمتر است از بهايم اين بشر ز آنك ابتر است
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب وين بشر با دو مخالف در عذاب
با اين همه، امام فخر خلاف حكيمان و بسياري از متكلمان قائل است به اين كه: فرشتگان برتر از پيامبران و آدميانند. در كتاب المطالب العالية بيست دليل عقلي و نقلي آورده كه نقل و بحث در تمام آنها چندان مفيد فايده نيست.
براي نمونه دليل بيستم را كه مهمترين دليل هم هست ترجمه ميكنيم:
«فرشته داناتر از بشر است و داناتر، بيشك برتر نيز هست. اما بيان اينكه فرشته داناتر است از دو راه ممكن است: نخست اينكه محمد(ص) از جبرئيل ميآموخت چنان كه در قرآن گفته: «علمه شديد القوي» و معلم از نظرگاه دانش بيشتر از متعلم است؛ و دوم اينكه علوم ديني بر دو قسم است: علم اصول و علم فروع، در مورد علم اصول بايد گفت كه محال است جبرئيل و محمد(ص) در آن قصور داشته باشند، چه اين تقصير، موجب جهل به خداوند است و در مورد اين هر دو نفر محال است. وليكن علم به كيفيت مخلوقات خدا و حصول علم به عجايب و غرايب كرسي و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و طبقات آسمانها و اجرام اختران، جبرئيل را جملگي اين امور قابل رؤيت هست و او احوال طبقات عناصر و مراتب معادن و گياهان و جانوران و اوضاع درياها و كوهها و صحراها را ميبيند و اين بدان سبب است كه مسكن وي در آسمانها است و تمام اين امور را ميتوان مشاهده و ملاحظه بكند و همه فرشتگان كه بر اين جايگاهها گمارده و موكلاند، در اين راه او را پيروي ميكنند. پس ثابت ميشود و شكي باقي نميماند كه علم وي را با علم و آگاهي هيچ بشري -در اين مورد- وجه نسبتي وجود ندارد.
و اما علم فروع- بايد دانست كه اين علم جز به طريق وحي حاصل نميشود و به ناچار اين علم براي محمد(ص) و ساير پيامبران، جز به واسطه جبرئيل ممكن نيست، وآنگهي محمد(ص) جز به شريعت خويش - چنان كه بايد- به شرايع ديگر آگاه نيست و به شرايع آسمانها و عرش و كرسي و لوح و قلم نيز واقف نيست و بالعكس جبرئيل به تمام امور آگاهي كامل دارد پس ثابت ميشود كه در علم اصول و فروع هيچ مناسبتي ميان بشر و فرشته، يا پيامبر و جبرئيل نيست و از اينجا لازم ميآيد كه جبرئيل برتر و داناتر باشد.»
ولادت امام فخر رازی در بیست و پنجم رمضان المبارک سال ٤٤۵ و وفاتش روز دوشنبه عید فطر سنه ۶٠۶ میباشد. مشهور است که حین وفات این رباعی را انشاد فرموده بود.
هرگز دل من زعلم محروم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو علم درس خواندم شب و روز
معلومم شد كه هیچ معلوم نشد
كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد
هفتاد و دو علم درس خواندم شب و روز
معلومم شد كه هیچ معلوم نشد
در کتاب "جغرافیه عمومی هرات" نوشته "رسول پویان" آمده است: در زمان "سلطان حسین بایقرا" عمارتی بر مزار فخر رازی آباد شد ولی در جریان درگیریی که میان "شیبانیان" و "صفویان" رخ داد آن مقبره ویران شد.
در سال 1328خورشیدی، ایوان کوچکی توسط شخصی با نام "حاج آدم خان" احداث و لوحی بر سر مزار فخر رازی نیز نصب شد.
در سالهای اولیه حکومت ظاهر شاه در سال 1320 خورشیدی، زمانی که "عبداللهخان ملکیار" والی هرات بود، ایوان بزرگی در مقابل آرامگاه فخر رازی ساخته شد که تا زمان تجاوز شوروی سابق به افغانستان، پا برجا بود.
با ادامه درگیری میان مجاهدین و نیروهای متجاوز شوروی، مزار فخر رازی به تدریج در دهه 1360 خورشیدی براثر آتش جنگ ویران شد.
و پس از تحولات اخیر در افغانستان، در سال 1374خورشیدی مزار فخر رازی توسط یکی از تاجران هراتی از نو، آباد شده است.
در حال حاضر آرمگاه فخر رازی در شهر هرات، یکی از بناهای بزرگ تاریخی این شهر شمرده میشود و زیارتگاه خاص و عام مردم این دیار است.
موقعیت آرامگاه امام فخر رازی:
خیابان(سرک) هرات بالاتراز منارها طرف قبله سرک
(غلام حیدر یاری)
مؤلفات امام فخر رازي:
از امام آثار بسيار ذكر كردهاند كه ما مهمترين آنها را در ذيل نقل ميكنيم:
1- تفسير قرآن معروف به تفسير كبير كه خود آن را « مفاتيح الغيب » ناميده است. اما تمام عجايب و شگفتيهاي علوم را تا روزگار خويش در آن گرد آورده است. در پايان گفتار، درباره اين كتاب سخن خواهيم گفت.
2- تفسير قرآن معروف به تفسير صغير كه خود آن را اسرارالتنزيل و انوارالتأويل ناميده است.
3- تفسير سوره فاتحه كه يك جلد جداگانه بوده، ولي ابنالقفطي گويد كه: در تفسير سوره فاتحه، كتابي در 12 جلد به خط ريز و كوچك خود نوشته است.
4- المطالب العالية در علم كلام. ولي ابنالقفطي گويد: المطالب العالية در حكمت است. ولي ظاهراً قول ابنالقفطي اشتباه است چه اين كتاب در مطالب كلامي بحث ميكند و ما بعداً يك مسئله از آن را در همين بخش از لحاظ خوانندگان گرامي خواهيم گذرانيد.
5- نهاية العقول
6- كتاب الاربعين في اصول الدين
7- المحصل
8- البيان و البرهان في الردعلي اهل الزيغ و الطغيان
9- المباحث العمادية
10- تحصيل الحق
11- تهذيب الدلائل
12- عيون المسائل
13- ارشاد النظار الي لطايف الاسرار
14- أجوبة المسائل البخارية
15- المعالم در كلام
16- المحصول در اصول فقه
17- لباب الاشارات در فلسفه كه خلاصه اشارات شيخ رئيس ابوعليسينا است و الحق امام در خلاصه كردن و پيراستن اين كتاب هنر كرده است. اين كتاب با اشارات شيخ در سال 1339 به كوشش استاد محمود شهابي در دانشگاه تهران چاپ شده است
18- شرحي بر مفصل علامه جاراللّه زمخشري (وفات 538 هجري)
19- شرح وجيز غزالي ، كه آن را تمام نكرده و فقط فصل عبادات و نكاح را در سه جلد پرداخته است.
20- شرح سقط الزند ابوالعلاء معري فيلسوف و شاعر عرب (در گذشته 449 ه.ق)
21- در طب شرح كليات قانون
22- الجامع الكبير الملكي
23- تعجيز الفلاسفه به فارسي
24- المباحث المشرقيه در فلسفه
25- الزبدة
26- جامع العلوم معروف به «ستيني» در تعريف و شرح 60 علم از علوم
27- شرح الاشارات
28- طريقة فيالخلاف
29- كتاب في مناقب الشافعي
30- عيون الحكمة
31- شرح الاسماء الحسني .
غير از كتابهاي مزبور ابنالقفطي در تاريخ الحكماء 30 تأليف ديگر از امام فخر نام ميبرد كه ما از نام بردن آنها تن ميزنيم. ابن خلكان كتابهاي امام را بسيار ستوده و گويد: «كتابهاي او در زمان حياتش در اغلب بلاد عالم منتشر شده بود و دانشپژوهان به تعليم و تعلم مطالب آنها مشغول بودند.»
عقيده ابنخلدون درباره امام فخر:
ابن خلدون (در گذشته 808 ه.ق) مورخ و فيلسوف نامدار تونسي در كتاب بسيار نفيس خود مقدمه تاريخ، فصلي مشبع و مفيد در علم كلام آورده و پس از دقت و موشكافي و اظهار نظر درباره اين علم و مسائل آن ميگويد: تا دوره امام الحرمين ابوالمعالي جويني، مباحث كلامي با مطالب فلسفي درهم آميخته بود تا اينكه امام ابوالمعالي در اين راه كتاب شامل خويش را املا كرد و سخن را در آن به نهايت رساند و شرح و تفصيلي هر چه تمامتر از اين علم بداد و فصول و مسائل آنها را مرتب و مدون كرد. سپس آن را در كتاب ارشاد خلاصه كرد و مردم در اصول عقايد خويش آن را به منزله امام و مستند خود قرار دادند. پس چون علوم منطقي انتشار پيدا كرد و در اطراف و اكناف ممالك اسلامي پراكنده گشت، مردم به خواندن و فهميدن آن مشغول شدند. از اينجا بود كه كم كم ميان فلسفه يوناني و كلام اسلامي امتياز پيدا شد و مباحث و مسائل آن دو از هم ديگر جدا گشت.
سپس ميگويد: و نخستين كس كه در اين راه، به طور مستقل و با دقت نظر كتاب نوشت و توانست اصل بالا را در تأليفات خود رعايت كند، امام ابوحامد غزالي بود و تنها كسي كه پس از او به طرزي صحيح از او پيروي كرد امام فخرالدين رازي معروف به ابن خطيب بود.
اما پس از وي باز چندي اين اختلاط و آميزش پيش آمد، چه بيشتر عالمان به فلسفه مشغول شدند و یا اصطلاحات کلامی را در فلسفه و اصطلاحات فلسفي را در كلام وارد ساختند. در صورتي كه مباحث اين دو علم از هم جداست. متكلم، در حقيقت حارس و نگاهبان اصول عقايد مردم است و ميكوشد اصول عقايد را از نظر گاه دين و با اتكاء به عقل تحكيم كند، اما فيلسوف ب حقايق اشياء نظر دارد و صحبت از اين دارد كه ما كجا بودهايم و كجا هستيم و چرا هستيم و به كجا ميرويم؟ و هيچ الزامي ندارد كه از دين و مبادي ديني پيروي كند و چون اين مباحث مخلوط شده است از اين رو، رد نوشتن بر معارضان و مخالفان دين مشكل شده، ليكن هر كس بخواهد بر فيلسوفان و مخالفان اسلام رد بنويسد، لازم است كه به كتابهاي امام محمد غزالي و امام فخر رازي بنگرد و در معناي كتابهاي اين دو تعمق كند. زيرا اگر چه در اين كتابها مخالفتهايي با اصطلاحات قديم دانشمندان كلام - كه مصطلحات و مسائل آنها محدود و قليل بوده- به چشم ميخورد اما از اختلاط مسائل و اقتباس موضوعات خبري نيست و مسائل كلامي به مطالب فلسفي آميخته است.
مخالفان امام فخر رازي:
گفتيم امام در سخنوري و ايراد خطابه بسيار زبردست بود و سخنان او از چاشني كلام و صوفيگري و فلسفه و اشعار شاعران بزرگ خالي نبود و نيز گفتيم كه وي در فروع دين، مذهب شافعي داشت. از اين رو، روزگار او مجالي بود براي پيشرفت كار شافعيان و رواج عقايد ايشان.
امام فخر با مايه فراوان علمي و نيروي بيان و وابستگي به ديوان براي ادعيان مذاهب ديگر مجالي براي عرض عقيده و بيان حقايق ايماني خود نميداده است. ولي آنها نيز بيكار نمينشستند و او را آزار ميرسانيدند. يكي از اين گروه، كراميان بودند كه سرانجام از دست زبان او به تنگ آمدند و در طعامش زهر ريختند كه به نظر گروهي، امام به سبب همين مسموميت درگذشت. از داستانهاي عجيب كراميان يكي اين بود كه: نامههايي چند پر از دشنام و بدگويي نوشتند و بر منبر او نهادند و چندين بار اين كار را تكرار كردند.
امام سرانجام از اين كار سخت برآشفت و نامهاي را بر فراز منبر براي شنوندگان خود خواند آن گاه در جواب كراميان گفت:
در اين نامهها به پسر من نسبت بدكاري داده و زنم را و غلامم را نيز بدكاره قلمداد كردهاند. اگر اين نسبتها درست باشد بايد بگويم: پسرم جوان است و جواني شعبهاي از ديوانگي است ولي اميدوارم از آن كار بد باز آيد و توبه كند؛ اما زنان و غلامان را امانت كمتر باشد مگر خداي آنها را از بدكاري نگاه دارد. با وجود همه اينها در اين نامه از پسر يا زن يا غلام منطلبي نيامده بود دال بر اينكه بگويند: خدا جسم است و يا او شبيه آفريدگان خويش است و يا خدا دست و پا و خواهش نفساني دارد، شما انصاف دهيد كه كدام يك از ما راه يافتهتر است!
برهان قاطع بر گلوي فخر رازي!:
اسماعيليان يا باطنيان از او دلخون بودند و از نيش زبانش به تنگ آمده بودند تا اينكه امام چند روز پيايي در درس خود اظهار كرد كه: اين ملاحده براي دسترسي عقايد خود برهان قاطعي ندارد. يك اسماعيلي مأمور شد و به حلقه درس و به گروه شاگردان امام پيوست و پيوسته در تقرب ميافزود. روزي به امام گفت: سؤالي محرمانه دارم و امام را به كتابخانه خصوصي برد و او را به چالاكي تا بالاي سر برداشت و بر زمين نهاد و كاردي از لاي كتاب بركشيد و بر گلوي پيرمرد امام نهد و گفت: اين برهان ماست! ترا نميكشم، اما بايد قول بدهي كه پس از اين از اسماعيليان بدنگويي... امام با منت پذيرفت و از فردا در بحث جانب احترام و مماشات پيش گرفت. روزي يكي از شاگردان از امام پرسيد:
- مگر در اصول عقايد استادي در باب اسماعيليان تغييري حاصل شده است؟
امام گفته: البته زيرا برهان قاطع آنها را در دستشان ديدهام!
اختلافات نظرها با فخر رازي بر سر چه بود؟
كتابهاي امام در سادگي نظير ندارد و در استواري عبارات و صحت مطالب آنها نيز جاي شك نيست و در نظر محققان ارزش بسيار دارد. جز اينكه در اين كتابها بعضي عقايد ابراز كرده و مطالبي گفته كه هم خلاف عقايد جمهور مردم بوده و هم مخالف نظرات حكيمان بزرگ. ما در زير به طور اجمال به چند مسئله مهم كه معروف اهل علم هست و امام در آن با حكيمان ديگر اختلاف دارد اشاراتي ميكنيم:
الف- يكي از آن مسائل، مسئله علم است.
پيش از همه بايد دانست كه «علم» در اصطلاح بيشتر حكيمان يونان و اسلام يكي از كيفيات نفساني است. اين گروه چون بخواهند از مطالب مذكور به حص كنند در دو مقام از آن بحث كنند:
نخست در اينكه: علم از چه مقوله است و حقيقت آن چيست؟
دوم: در اينكه علم چگونه حايل ميشود يعني چه طور ميشود كه صورت اشياء خارجي در ذهن آدمي ارتسام مييابد. برخي از حكيمان اسلام را اعتقاد بر اين است كه علم از مقوله «فعل» است يعني علم زماني حاصل ميگردد كه نفس آدمي بر سبيل تدريج روي امور و اشياء خارجي تأثير نمايد و تأثير ذهن در شي خارجي حد و تعريف فعل است.
جماعتي ديگر علم را از مقوله انفعال ميدانند و ميگويند: علم زماني در نفس ناطقه انساني حائل ميشود كه ذهن از امور خارجي و موجودات جهان بيرون متأثر شود و ميدانيم كه تأثر از شي خارجي حد و تعريف انفعال است.
اما امام فخر، خلاف اين عقايد معروف، گويد: علم، از كيفيات نفساني نيست: نه مقوله فعل است و نه از مقوله انفعال، بلكه علم از مقوله اضافه يا «نسبت» است. يعني علم براي آدمي وقتي دست ميدهد كه نفس ناطقه انسان با شي خارجي نسبتي پيدا كند. بحث در حقيقت علم و پيدا كردن قول واقعي و صحيح در اين مورد خود تحقيقي جداگانه ميخواهد و مقالتي دراز. صدرا هم در اسفار بحثي عميق در اين موضوع كرده و معتقد شده كه علم از اقسام وجود است و چون وجود تحت هيچ يك از مقولات جوهر و اعراض در نميآيد. از اين رو، علم نه از مقوله جوهر است و نه از مقولات عرضي. فعلاً ما از اين مطلب ميگذريم.
صحبت ما در اين بود كه امام فخر، علم را از مقوله اضافه ميداند، بايد دانست كه حكيمان اسلامي اين قول فخر رازي را به چند دليل نميپذيرند و مخدوش ميدانند؛ زيرا اولاً: اگر علم از مقوله اضافه باشد يعني نسبت به نفس باشد با شي خارجي بايد علم شخص به نفس خود حاصل نشود، زيرا همان طور كه او معتقد است و ما هم ميدانيم اضافه نسبت ميان دو چيز است و در اين مورد بيش از يك چيز كه همان نفس آدمي باشد، چيز ديگري نيست؛ دو ديگر آنكه اگر علم اضافه باشد علم به معدومات محال و ناممكن مينمايد؛ سه ديگر آنكه اگر علم از مقوله اضافه باشد، بايد اول دو طرف حاصل باشد و حال آنكه در علم فعلي خلاف آن مشهود است. زيرا نخست علم و بعد از آن معلوم حاصل ميگردد. بعضي از محققان احتمال دادهاند كه شايد مراد فخر رازي از اضافه، اضافه اشراقي نفس به معلومات خارجي باشد كه در اين صورت راهي بدهي است و معقوليت دارد، اما به نظر اين جانب اين قول با روش تحقيق و مطالعات فخر رازي سازگار نيست، با آنكه در تصوف و مباحث اشراقي نيز دستي داشته است.
ب- يكي ديگر مسئله تصديق است.
بدين معني كه علم يا تصوري است ساده يعني حكمي با آن نيست؛ يا اينكه تصديقي است كه عبارت از حكم باشد به ايجاب يا به سلب.
اما امام فخر گويد: تصديق عبارت از حكم تنها نيست، بلكه مجموع تصور محكوم عليه و محكوم به و نسبت حكميه، تصديق را ايجاد ميكند. به عبارت فني، حكيمان ديگر اين تصورات سه گانه را شرط حكم ميدانند ولي امام آن را شطر حكم يعني جزو آن و از اينجا است كه مرحوم سبزواري در منظومه منطق ميگويد:
الارتسامي من ادراك الحجا اما تصور، يكون ساذجا...
اوهو تصديق هوالحكم فقط و من يركبه فيركب الشطط
يعني: آن چه از ادراك حجا "عقل " در نفس انسان مرتسم ميشود يا تصور است كه ساده و بيحكم ميباشد و يا تصديق است كه فقط حكم است و آن كس كه تصديق را مركب از شروط سه گانه به اضافه حكمي دانسته مرتكب اشتباه شده است و از جمله اخير مراد او امام فخر رازي است.
ج- حكيمان و عارفان و اهل تحقيق.
"صوفيان و اشراقيانL بحث دارند در اين كه آيا: ملك افضل است يا انسان. غالب حكيمان و عارفان برآنند كه انسان افضل و اشرف از ملك است چنان كه خواجه نصيرالدين طوسي گفته: «الانبياء افضل لوجود المضاد = يعني: پيامبران برتر از فرشتگاناند به سبب آنكه در آنها هم عقل و هم شهوت است.» ولي با نيروي ايمان و اتصال به مبدأ، شهوت خويش را منكوب و سركوب كرده و به تمكين و جاه از ملك درگذشتهاند. حال آنكه فرشتگان، وجودشان مخمر از عقل و نور است و جز نيكي نتوانند كرد. حديثي هم از پيامبر نقل كردهاند كه ميگويد:
«خداي بزرگ فرشتگان را آفريد و به آنها عقل عطا كرد و چهارپايان را آفريد و شهوت را در وجود آنها جايگزين كرد. سپس آدمي زادگان را آفريد و در وجود آنان هم عقل و هم شهوت گذاشت. حال اگر عقل او بر شهوتش غالب آيد، برتر از فرشتگان است و آن كس كه شهوت وي بر عقل او غالب آيد كه از چهارپايان پستتر است.»
سر حلقه واصلان مولانا جلالالدين بلخي در اين معني گويد:
در حديث آمد كه يزدان مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه خود جمله عقل و علم وجود آن فرشته ا
از امام آثار بسيار ذكر كردهاند كه ما مهمترين آنها را در ذيل نقل ميكنيم:
1- تفسير قرآن معروف به تفسير كبير كه خود آن را « مفاتيح الغيب » ناميده است. اما تمام عجايب و شگفتيهاي علوم را تا روزگار خويش در آن گرد آورده است. در پايان گفتار، درباره اين كتاب سخن خواهيم گفت.
2- تفسير قرآن معروف به تفسير صغير كه خود آن را اسرارالتنزيل و انوارالتأويل ناميده است.
3- تفسير سوره فاتحه كه يك جلد جداگانه بوده، ولي ابنالقفطي گويد كه: در تفسير سوره فاتحه، كتابي در 12 جلد به خط ريز و كوچك خود نوشته است.
4- المطالب العالية در علم كلام. ولي ابنالقفطي گويد: المطالب العالية در حكمت است. ولي ظاهراً قول ابنالقفطي اشتباه است چه اين كتاب در مطالب كلامي بحث ميكند و ما بعداً يك مسئله از آن را در همين بخش از لحاظ خوانندگان گرامي خواهيم گذرانيد.
5- نهاية العقول
6- كتاب الاربعين في اصول الدين
7- المحصل
8- البيان و البرهان في الردعلي اهل الزيغ و الطغيان
9- المباحث العمادية
10- تحصيل الحق
11- تهذيب الدلائل
12- عيون المسائل
13- ارشاد النظار الي لطايف الاسرار
14- أجوبة المسائل البخارية
15- المعالم در كلام
16- المحصول در اصول فقه
17- لباب الاشارات در فلسفه كه خلاصه اشارات شيخ رئيس ابوعليسينا است و الحق امام در خلاصه كردن و پيراستن اين كتاب هنر كرده است. اين كتاب با اشارات شيخ در سال 1339 به كوشش استاد محمود شهابي در دانشگاه تهران چاپ شده است
18- شرحي بر مفصل علامه جاراللّه زمخشري (وفات 538 هجري)
19- شرح وجيز غزالي ، كه آن را تمام نكرده و فقط فصل عبادات و نكاح را در سه جلد پرداخته است.
20- شرح سقط الزند ابوالعلاء معري فيلسوف و شاعر عرب (در گذشته 449 ه.ق)
21- در طب شرح كليات قانون
22- الجامع الكبير الملكي
23- تعجيز الفلاسفه به فارسي
24- المباحث المشرقيه در فلسفه
25- الزبدة
26- جامع العلوم معروف به «ستيني» در تعريف و شرح 60 علم از علوم
27- شرح الاشارات
28- طريقة فيالخلاف
29- كتاب في مناقب الشافعي
30- عيون الحكمة
31- شرح الاسماء الحسني .
غير از كتابهاي مزبور ابنالقفطي در تاريخ الحكماء 30 تأليف ديگر از امام فخر نام ميبرد كه ما از نام بردن آنها تن ميزنيم. ابن خلكان كتابهاي امام را بسيار ستوده و گويد: «كتابهاي او در زمان حياتش در اغلب بلاد عالم منتشر شده بود و دانشپژوهان به تعليم و تعلم مطالب آنها مشغول بودند.»
عقيده ابنخلدون درباره امام فخر:
ابن خلدون (در گذشته 808 ه.ق) مورخ و فيلسوف نامدار تونسي در كتاب بسيار نفيس خود مقدمه تاريخ، فصلي مشبع و مفيد در علم كلام آورده و پس از دقت و موشكافي و اظهار نظر درباره اين علم و مسائل آن ميگويد: تا دوره امام الحرمين ابوالمعالي جويني، مباحث كلامي با مطالب فلسفي درهم آميخته بود تا اينكه امام ابوالمعالي در اين راه كتاب شامل خويش را املا كرد و سخن را در آن به نهايت رساند و شرح و تفصيلي هر چه تمامتر از اين علم بداد و فصول و مسائل آنها را مرتب و مدون كرد. سپس آن را در كتاب ارشاد خلاصه كرد و مردم در اصول عقايد خويش آن را به منزله امام و مستند خود قرار دادند. پس چون علوم منطقي انتشار پيدا كرد و در اطراف و اكناف ممالك اسلامي پراكنده گشت، مردم به خواندن و فهميدن آن مشغول شدند. از اينجا بود كه كم كم ميان فلسفه يوناني و كلام اسلامي امتياز پيدا شد و مباحث و مسائل آن دو از هم ديگر جدا گشت.
سپس ميگويد: و نخستين كس كه در اين راه، به طور مستقل و با دقت نظر كتاب نوشت و توانست اصل بالا را در تأليفات خود رعايت كند، امام ابوحامد غزالي بود و تنها كسي كه پس از او به طرزي صحيح از او پيروي كرد امام فخرالدين رازي معروف به ابن خطيب بود.
اما پس از وي باز چندي اين اختلاط و آميزش پيش آمد، چه بيشتر عالمان به فلسفه مشغول شدند و یا اصطلاحات کلامی را در فلسفه و اصطلاحات فلسفي را در كلام وارد ساختند. در صورتي كه مباحث اين دو علم از هم جداست. متكلم، در حقيقت حارس و نگاهبان اصول عقايد مردم است و ميكوشد اصول عقايد را از نظر گاه دين و با اتكاء به عقل تحكيم كند، اما فيلسوف ب حقايق اشياء نظر دارد و صحبت از اين دارد كه ما كجا بودهايم و كجا هستيم و چرا هستيم و به كجا ميرويم؟ و هيچ الزامي ندارد كه از دين و مبادي ديني پيروي كند و چون اين مباحث مخلوط شده است از اين رو، رد نوشتن بر معارضان و مخالفان دين مشكل شده، ليكن هر كس بخواهد بر فيلسوفان و مخالفان اسلام رد بنويسد، لازم است كه به كتابهاي امام محمد غزالي و امام فخر رازي بنگرد و در معناي كتابهاي اين دو تعمق كند. زيرا اگر چه در اين كتابها مخالفتهايي با اصطلاحات قديم دانشمندان كلام - كه مصطلحات و مسائل آنها محدود و قليل بوده- به چشم ميخورد اما از اختلاط مسائل و اقتباس موضوعات خبري نيست و مسائل كلامي به مطالب فلسفي آميخته است.
مخالفان امام فخر رازي:
گفتيم امام در سخنوري و ايراد خطابه بسيار زبردست بود و سخنان او از چاشني كلام و صوفيگري و فلسفه و اشعار شاعران بزرگ خالي نبود و نيز گفتيم كه وي در فروع دين، مذهب شافعي داشت. از اين رو، روزگار او مجالي بود براي پيشرفت كار شافعيان و رواج عقايد ايشان.
امام فخر با مايه فراوان علمي و نيروي بيان و وابستگي به ديوان براي ادعيان مذاهب ديگر مجالي براي عرض عقيده و بيان حقايق ايماني خود نميداده است. ولي آنها نيز بيكار نمينشستند و او را آزار ميرسانيدند. يكي از اين گروه، كراميان بودند كه سرانجام از دست زبان او به تنگ آمدند و در طعامش زهر ريختند كه به نظر گروهي، امام به سبب همين مسموميت درگذشت. از داستانهاي عجيب كراميان يكي اين بود كه: نامههايي چند پر از دشنام و بدگويي نوشتند و بر منبر او نهادند و چندين بار اين كار را تكرار كردند.
امام سرانجام از اين كار سخت برآشفت و نامهاي را بر فراز منبر براي شنوندگان خود خواند آن گاه در جواب كراميان گفت:
در اين نامهها به پسر من نسبت بدكاري داده و زنم را و غلامم را نيز بدكاره قلمداد كردهاند. اگر اين نسبتها درست باشد بايد بگويم: پسرم جوان است و جواني شعبهاي از ديوانگي است ولي اميدوارم از آن كار بد باز آيد و توبه كند؛ اما زنان و غلامان را امانت كمتر باشد مگر خداي آنها را از بدكاري نگاه دارد. با وجود همه اينها در اين نامه از پسر يا زن يا غلام منطلبي نيامده بود دال بر اينكه بگويند: خدا جسم است و يا او شبيه آفريدگان خويش است و يا خدا دست و پا و خواهش نفساني دارد، شما انصاف دهيد كه كدام يك از ما راه يافتهتر است!
برهان قاطع بر گلوي فخر رازي!:
اسماعيليان يا باطنيان از او دلخون بودند و از نيش زبانش به تنگ آمده بودند تا اينكه امام چند روز پيايي در درس خود اظهار كرد كه: اين ملاحده براي دسترسي عقايد خود برهان قاطعي ندارد. يك اسماعيلي مأمور شد و به حلقه درس و به گروه شاگردان امام پيوست و پيوسته در تقرب ميافزود. روزي به امام گفت: سؤالي محرمانه دارم و امام را به كتابخانه خصوصي برد و او را به چالاكي تا بالاي سر برداشت و بر زمين نهاد و كاردي از لاي كتاب بركشيد و بر گلوي پيرمرد امام نهد و گفت: اين برهان ماست! ترا نميكشم، اما بايد قول بدهي كه پس از اين از اسماعيليان بدنگويي... امام با منت پذيرفت و از فردا در بحث جانب احترام و مماشات پيش گرفت. روزي يكي از شاگردان از امام پرسيد:
- مگر در اصول عقايد استادي در باب اسماعيليان تغييري حاصل شده است؟
امام گفته: البته زيرا برهان قاطع آنها را در دستشان ديدهام!
اختلافات نظرها با فخر رازي بر سر چه بود؟
كتابهاي امام در سادگي نظير ندارد و در استواري عبارات و صحت مطالب آنها نيز جاي شك نيست و در نظر محققان ارزش بسيار دارد. جز اينكه در اين كتابها بعضي عقايد ابراز كرده و مطالبي گفته كه هم خلاف عقايد جمهور مردم بوده و هم مخالف نظرات حكيمان بزرگ. ما در زير به طور اجمال به چند مسئله مهم كه معروف اهل علم هست و امام در آن با حكيمان ديگر اختلاف دارد اشاراتي ميكنيم:
الف- يكي از آن مسائل، مسئله علم است.
پيش از همه بايد دانست كه «علم» در اصطلاح بيشتر حكيمان يونان و اسلام يكي از كيفيات نفساني است. اين گروه چون بخواهند از مطالب مذكور به حص كنند در دو مقام از آن بحث كنند:
نخست در اينكه: علم از چه مقوله است و حقيقت آن چيست؟
دوم: در اينكه علم چگونه حايل ميشود يعني چه طور ميشود كه صورت اشياء خارجي در ذهن آدمي ارتسام مييابد. برخي از حكيمان اسلام را اعتقاد بر اين است كه علم از مقوله «فعل» است يعني علم زماني حاصل ميگردد كه نفس آدمي بر سبيل تدريج روي امور و اشياء خارجي تأثير نمايد و تأثير ذهن در شي خارجي حد و تعريف فعل است.
جماعتي ديگر علم را از مقوله انفعال ميدانند و ميگويند: علم زماني در نفس ناطقه انساني حائل ميشود كه ذهن از امور خارجي و موجودات جهان بيرون متأثر شود و ميدانيم كه تأثر از شي خارجي حد و تعريف انفعال است.
اما امام فخر، خلاف اين عقايد معروف، گويد: علم، از كيفيات نفساني نيست: نه مقوله فعل است و نه از مقوله انفعال، بلكه علم از مقوله اضافه يا «نسبت» است. يعني علم براي آدمي وقتي دست ميدهد كه نفس ناطقه انسان با شي خارجي نسبتي پيدا كند. بحث در حقيقت علم و پيدا كردن قول واقعي و صحيح در اين مورد خود تحقيقي جداگانه ميخواهد و مقالتي دراز. صدرا هم در اسفار بحثي عميق در اين موضوع كرده و معتقد شده كه علم از اقسام وجود است و چون وجود تحت هيچ يك از مقولات جوهر و اعراض در نميآيد. از اين رو، علم نه از مقوله جوهر است و نه از مقولات عرضي. فعلاً ما از اين مطلب ميگذريم.
صحبت ما در اين بود كه امام فخر، علم را از مقوله اضافه ميداند، بايد دانست كه حكيمان اسلامي اين قول فخر رازي را به چند دليل نميپذيرند و مخدوش ميدانند؛ زيرا اولاً: اگر علم از مقوله اضافه باشد يعني نسبت به نفس باشد با شي خارجي بايد علم شخص به نفس خود حاصل نشود، زيرا همان طور كه او معتقد است و ما هم ميدانيم اضافه نسبت ميان دو چيز است و در اين مورد بيش از يك چيز كه همان نفس آدمي باشد، چيز ديگري نيست؛ دو ديگر آنكه اگر علم اضافه باشد علم به معدومات محال و ناممكن مينمايد؛ سه ديگر آنكه اگر علم از مقوله اضافه باشد، بايد اول دو طرف حاصل باشد و حال آنكه در علم فعلي خلاف آن مشهود است. زيرا نخست علم و بعد از آن معلوم حاصل ميگردد. بعضي از محققان احتمال دادهاند كه شايد مراد فخر رازي از اضافه، اضافه اشراقي نفس به معلومات خارجي باشد كه در اين صورت راهي بدهي است و معقوليت دارد، اما به نظر اين جانب اين قول با روش تحقيق و مطالعات فخر رازي سازگار نيست، با آنكه در تصوف و مباحث اشراقي نيز دستي داشته است.
ب- يكي ديگر مسئله تصديق است.
بدين معني كه علم يا تصوري است ساده يعني حكمي با آن نيست؛ يا اينكه تصديقي است كه عبارت از حكم باشد به ايجاب يا به سلب.
اما امام فخر گويد: تصديق عبارت از حكم تنها نيست، بلكه مجموع تصور محكوم عليه و محكوم به و نسبت حكميه، تصديق را ايجاد ميكند. به عبارت فني، حكيمان ديگر اين تصورات سه گانه را شرط حكم ميدانند ولي امام آن را شطر حكم يعني جزو آن و از اينجا است كه مرحوم سبزواري در منظومه منطق ميگويد:
الارتسامي من ادراك الحجا اما تصور، يكون ساذجا...
اوهو تصديق هوالحكم فقط و من يركبه فيركب الشطط
يعني: آن چه از ادراك حجا "عقل " در نفس انسان مرتسم ميشود يا تصور است كه ساده و بيحكم ميباشد و يا تصديق است كه فقط حكم است و آن كس كه تصديق را مركب از شروط سه گانه به اضافه حكمي دانسته مرتكب اشتباه شده است و از جمله اخير مراد او امام فخر رازي است.
ج- حكيمان و عارفان و اهل تحقيق.
"صوفيان و اشراقيانL بحث دارند در اين كه آيا: ملك افضل است يا انسان. غالب حكيمان و عارفان برآنند كه انسان افضل و اشرف از ملك است چنان كه خواجه نصيرالدين طوسي گفته: «الانبياء افضل لوجود المضاد = يعني: پيامبران برتر از فرشتگاناند به سبب آنكه در آنها هم عقل و هم شهوت است.» ولي با نيروي ايمان و اتصال به مبدأ، شهوت خويش را منكوب و سركوب كرده و به تمكين و جاه از ملك درگذشتهاند. حال آنكه فرشتگان، وجودشان مخمر از عقل و نور است و جز نيكي نتوانند كرد. حديثي هم از پيامبر نقل كردهاند كه ميگويد:
«خداي بزرگ فرشتگان را آفريد و به آنها عقل عطا كرد و چهارپايان را آفريد و شهوت را در وجود آنها جايگزين كرد. سپس آدمي زادگان را آفريد و در وجود آنان هم عقل و هم شهوت گذاشت. حال اگر عقل او بر شهوتش غالب آيد، برتر از فرشتگان است و آن كس كه شهوت وي بر عقل او غالب آيد كه از چهارپايان پستتر است.»
سر حلقه واصلان مولانا جلالالدين بلخي در اين معني گويد:
در حديث آمد كه يزدان مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه خود جمله عقل و علم وجود آن فرشته ا