هر شب در ذهنم
سربازها با پوست های پلنگ صورتی
رژه میروند
خط میکشند
نیزه هایشان را
بر لبان تو فرو میبرند
تا صورتی ترین جنگ اتفاق بیوفتد
پوتین هایشان را با کفش های پاشنه بلند تو عوض کنن
تق تق تق
تفنگ هایشان صدای خیابان میدهد
من تو را
میان شعرهایم پنهان میکنم
میان کلمات
هیچ سربازی شعرنمیخواند
که در کوچه هایش رختخواب تو را بیابد
من عریان ترین شعر را هم بسرایم
هیچ لشکری
پوتین هایش را به خاطر شعر کثیف نمیکند
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک