امشب، رسانهها از بازداشت یک ملا در بادغیس خبر دادند که چندی قبل فتوای تیرباران کردن یک دختر 20 ساله به جرم داشتن رابطهی نامشروع با یک مرد را صادر کرد و تفنگ را به دست پدر دختر داد تا دخترش را در ملأ عام تیرباران کند. صحنههایی از فیلم جمعیت کثیری را نشان میدهد که در صحنه حاضر اند و با فریاد خوشی و اللهاکبر ضجههای دختر در حال مرگ را استقبال میکنند.
اعضای شورای ولایتی بادغیس و مأموران دولتی این ملا را به سوء استفاده از دین برای تحمیل نظریات شخصیاش متهم میکنند و خواهان جلوگیری از همچون رفتارها در جامعه اند.
تاریخ اسلام از اینگونه سوء استفادهها از دین برای تحمیل نظریات شخصی بیگانه نیست. اینکه چه کس و یا مرجعی حق دارد احکام و آموزههای دینی را برای مردم برساند و یا احکام و آموزههای دینی را در جامعه تطبیق کند، هیچگاهی به طور روشن تفکیک نشده است. از زمان خلفای راشدین تا کنون، در همهی بخشهای تاریخ اسلام میتوان این عدم تفکیک را نشاندهی کرد.
×××
پارادوکس تبلیغ یا تحمیل آموزهها و احکام دینی – حد اقل در حوزهی تاریخ دین اسلام – به متن قرآن و نحوهی برداشتی که از این کتاب مقدس داریم، بر میگردد. در قرآن، پیامبر با دو شأن معرفی شده است: مبلغ دین و رهبر سیاسی و اجتماعی جامعه. در قرآن هم خطاب به پیامبر گفته شده است که وظیفهاش تنها تبلیغ پیام است: علیکالبلاغ و علیناالحساب (تو وظیفهی ابلاغ داری و ما هستیم که حساب میگیریم و بازخواست میکنیم) و یا با استفهام انکاری: افأنت تکرهالناس حتی یومنون؟ (آیا مردم را با اکراه و بیمیلی وا میداری تا ایمان بیاورند؟) و هم از او خواسته شده است که با مخالفانش چگونه برخورد کند: و قاتلوهم حتی تکون فتنه (با آنها مقاتله کن تا فتنه از میان برود) ویا یهود و نصارا را به دوستی نگیرید که در پی براندازی دین شمایند.
عدم تفکیک روشن میان دو شأن «پیامبری» و «رهبری» پیامبر اسلام تاریخ اسلام را به گونهای تحتالشعاع خود قرار داده است که امروز هم اسلام را از ریشهی «سلم» منادی صلح و آشتی خطاب میکنند و هم خشنترین رفتارها به نام اسلام را در پوشش توجیهات دینی و قرآنی میپوشانند.
×××
اگر دین و سیاست را دو نهاد جداگانه تلقی کنیم که هر کدام حوزههای مشخص خود را دارند و تعامل شان نیز در حد تعامل دو نهاد است که هیچکدام تابع دیگری قرار نمیگیرند و هیچکدام بر دیگری استیلا نمییابند، در آنصورت راه برای شناخت دقیقتر از آنچه در برابر خود داریم آسانتر میشود. رابطهی نهاد دین با نهاد سیاست درست مانند رابطهی نهاد فرهنگ با نهاد سیاست و یا نهاد اقتصاد با نهاد سیاست است. هر دو در نقطههایی که به هم میرسند تعاملهایی ایجاد میکنند و در نقطههایی دیگر مستقل و مجزا از هم به کارکرد خویش میپردازند. مثلاً یکی از کارکردهای دین تنظیم امور معنوی، پاسخ به نیازهای عرفانی، زمینهسازی برای تأمین ارتباط انسان و خدا و امثال آن است. این امور در حوزهی کارکردهای نهاد سیاست نمیگنجد. به همین گونه است رسیدگی سیاست به امر حکومت و تقسیم قدرت و تنظیم معاملات و روابط اجتماعی انسانها که از حوزهی کارکردهای نهاد دین نیست. دین تنها با حکم کلی میتواند سیاست را در مجرای حق و عدالت و انصاف قرار دهد، اما تعیین جزئیات امور سیاسی از دل آموزهها و احکام دینی بیرون نمیشود.
×××
ملای بادغیس درست همان کاری را که کرده است که ملایان دیگر در جاهای دیگر انجام میدهند. کسانی که در جاغوری حد شرعی را بر دختری اجرا کردند و یا کسانی که در پارلمان کشور از تصویب قانون منع خشونت علیه زنان جلوگیری کردند، همه در مقام انفاذ شریعت و تطبیق احکام و آموزههای دینی قرار داشتند. اگر بحث تفکیک «تبلیغ» یا «تحمیل» احکام و آموزههای دینی روشن نشود، اینکه انسانها به سادگی شأن و حوزهی مسوولیتهای خود را اشتباه کنند و از یک مقام به مقامی دیگر دستدرازی داشته باشند، به مشکل جلوگیری خواهد شد.
قسمتی از این بحث را در برنامهی «به روایتی دیگر» در شبکهی طلوع نیوز داشتیم که البته نیاز بیشتری به بازکردن و کاویدن دارد:
http://www.tolonews.com/fa/ba-rewayate-digar/11382-ba-rewayate-digar-islam-and-its-provisions