امروز روز آخر است . برنامه اول صحبت با مدیر بخش خبری گوگل و بعد مدیر برنامه باز و یک تور در ساختمان گوگل و ناهار را همراه کارکنان گوگل و با همراهی گروه روابط عمومی گوگل خواهیم خورد.
دفتر اصلی گوگل در سیلیکون ولی واقع شده و بیشتر از انکه شبیه آفیس های معمولی باشد به مجتمع ویلایی و تفریحی شبیه است. در طول یکروز تور در گوگل حتی یک نفر با لباس تمام رسمی ندیدیم. جین و تی شرت و شلوارک و لپ تابهایی که از کافه تا فضای باز و کنار استخر همراه کارمندان گوگل بود و خانواده هایی که همراه بچه هایشان برای ناهار در کافه های متعدد در مجتمع گوگل جمع میشدند. کارکنان اکثر جوان و از همه رنگ ها وملیت ها در ساختمانی رنگارنگ متشکل از رنگ های لوگوی گوگل.
از بخش خبر گوگل و بخش ایده های جدید باز دید می کنیم و به هتل برمی گردیم.
شام خداحافظی را در رستورانی صرف می کنیم و برای گپ اخر وخداحافظی به باری در همان نزدیکی می رویم.
بار در فرهنگ مریکایی نقطه اتکایی ست که کارکرد مشابهش را می توان چای خانه های قدیمی در شرق دانست. اگر چه زن در چایخانه ها راهی نداشته اما یک پای ثابت بارها همیشه زنان هستند.
نوشیدن و گپ زدن، گوش کردن موسیقی و رقص و بازی اجزای انکار ناپدیر بارها هستند.
.پروازهایمان از دوازده شب تا عصر روز بعد وبه مقاصد مختلف است و پرواز من نه صبح به مقصد واشنگتن و آز انجا به دبی خواهد بود. سال نو را با همسرم در دبی خواهیم بود وطبق محاسبه من شب سال نو با هم خواهیم بود.
ساعت شش صبح به فرودگاه می رسم و تا ساعت نه که ساعت پرواز به واشنگتن دی سی است منتطر می مانم. این بار از بازرسی خبری نیست. پنج ساعت پرواز و سه ساعت تغییر زمانی را پشت سر می گذارم.
گیت های ای ،بی وسی را زیر و رو می کنم تا یم دستگاه پرینتر پیدا کنم و ویزای دبی را پرینت کنم. تنها جایی که می توانم کلاب ها هستند که باید عضویتشان را داشته باشی- اعتباری که به عنوان یک تازه وارد ندارم- تلفن ها با کارت های اعتباری کار می کنند- که ندارم-
دختر سریلانکایی در آخرین لحظات به من ملحق می شود. نسخه سریلانکایی بهاره دوستم ست و خنده از لبش محو نمی شود و به قول مت سر به هواست و حق دارد باشد :چون زیباست.
چیزی که امریکا را شاید از دیگر کشورها متمایز می کند این است که با هر رنگ و نژادی که باشی، خواه آسیایی و با چشم ها واندامی کوچک ویا سیاه وسفید وسرخ می توانی امریکایی باشی. چنان که هست. می توانی حتی انگلیسی را با لهجه حرف بزنی و چه بسا انگلیسی ندانی(اسپانیایی زبان ها) و باز هم امریکایی باشی.
مردم را مثل مردمان سرزمین های دیگر خون گرم و صمیمی یافتم و البته دوست داشتنی که هیچ نگاه تحققیر آمیزی به ملت های دیگر نداشنتد- تا آنجا که من تجربه کردم- و شاید به قول علی این ما هستیم که هر روز مشغول ارزیابی خودمان از دید دنیا هستیم. دنیا به ما کاری ندارد و مشکلات دیگری برای اندیشیدن دارد.
امریکا سرزمین طبقه هاست.طبقه هایی که با دیوارهایی نامریی مرزبندی شده اند و این مرزها را کردیت ها و اعتبار است که تعیین می کند. می توانی ادم کم پولی باشی و اعتبار داشته باشی. می توانی آدم ثروتمندی باشی و از اعتبار و طبقه ای پایین برخوردار باشی.
امریکا را نه سیاستمداران و دولت مردان که کمپانی ها و سرمایه است که اداره می کند. سرمایه است که رییس جمهور و سیاست ها و خط مشی ها را مشخص می سازد.
انسانهایی هستند که زیر چرخ دنده های نظام سرمایه داری خرد می شوند. اما انها به بردگی کشیده نمی شوند و پوست و استخوان نمی شوند و از گرسنگی زجز نمی کشند، بلکه هر روز با خوردن غذای ارزان و بی کیفیت چاق تر و چاق تر می شوند!
امریکا سرزمین فرصت هاست و می شود یک شبه مرزهای نامریی طبقات را بپیمایی . سرزمین جوان های جین پوش که سرنوشت دنیا را رقم می زنند و دیگر برندها و سالن های مد را به رسمیت نمی شناسند. سرزمین تی شرت و جین!
به دبی که می رسم همسرم در فرودگاه منتظم است. می پرسم: تحویل سال ساعت چنده؟
میگوید: سال نو دیشب تحویل شد.
سال نو من در جایی بین فرودگاه و آسمان و جایی شاید در آسمان تحول شده است.
عکس اول: قسمتی از مجتمع گوگل در سیلیکون ولی
عکس دوم: دفتر توییتر
عکس سوم: نمای شهر سانفرانسیسکو
تمام