من شاهد یک بچه 16 ساله که نوع جوان شده بود بودم که همیشه در خانه بود. بیرون رفتن را خوش نداشت. که با او چی شد؟ ببینید و این بلاک را ادامه دهید تا از حال او با خبر شوید. او فقط مکتب و کورس میرفت مصروف درس خواندن بود حتا اگر کسی برایش میگفت که بیرون برو و کمی دقعیت خود را کم کن در خانه تنها ودق چی میکنی او همیشه میگفت من خوش ندارم. بلاخره مدتی زمان گزشت زمستان شد یکی از روز ها او برای دیدن برف از خانه بیرون رفت یک چند لحظه بیرون ماند یک جوان را دید که برف های بام خود را پاک میکرد پسرک برف های بامش را پاک کرد. و نزد او امد ازش پرسان کرد. گفت نامت چیست ؟ او جواب داد و چیز این پرسان کرد و چیزی او..
بلاخره امروز گزشت فردا دباره همان قسم هر دوی شان امدن همین طور رفت و امد شان ادامه پیدا کرد. انها دوستی شان زیاد شد و روز به روز دوستی شان محکم شده میرفت. هر قدر دوستی انها زیاد شده میرفت همان قدر از فامیل پدر مادر دور می شد بلاخره به جای رسید که او به روز ها خانه نمی امد. از درس مکتب خانه فامیل همه چیز ماند. هیچ کس او را ارزش نمیداد. معتاد شده بود من برایش میگفتم همرای او بچه دوستی نکن من او را میشناسم او لیاقت دوستی تو را ندارد او برای تو وعده های دروغین میدهد تو فریب گپ های او را خوردی که میگوید من تا اخر عمر همرایت هستم هر مشکلی داشتی به من بگو و امثال این دیگر گپ ها نرو با او دوستی نکن. او از تو و پول تو استفاده میکند نرو پشیمان خواهد شدی باز او روزای که پشیمان شوی باز فایده نخواحد داشت. اما گپ مرا گوش نمی کرد به راه خود روان بود و همین طور ادامه داد. گپ من را نادیده گرفت از تمام زندگی ماند.
او مادر بیچار که به چقدر آرزو اولاد را کلان میکند اما با اندکی اشتباه او را از دست میدهد او مادر شب و روز گریه میکرد بخاطر اولاد خود او پدر که شب و روز زحمت میکشید تا برای شان نان بیاورد این قسم اولاد سر انها را خم میکند. با گزشت زمان کسی که او را بهترین دوست خود می گفت او را از دست داد. او تنها ماند چند وقت که هیچ کسی همرایش رابطه نداشت از تنهای و دقعیت نمیفهمید که چی کند. بلاخره امد نزد من برای من گفت من اشتباه کردم چیکار کنم؟ به چی روی طرف پدر مادرم ببینم؟ آیا مرا خواهد بخشیدن؟ لیاقت بخشیدن را دارم؟ گفت واقعا پشیمان هستم تو هم مرا ببخش این گپ ها را به من گفت و با چشمان پر از اشک از ان جا رفت کم که پیش رفت او را صدا زدم گفتمش بیا. رویش را دور داد من برایش گفتم اگر من تو را نزد فامیلت ببرم دوباره خو این اشتباه را انجام نمیدهی. با ناله وگریه گفت آیا امکان دارد که دباره نزد فامیلم بروم؟ دوباره یک زندگی خوب و خوش در کنار فامیل خود داشته باشم؟ من برایش گفتم بلی امکان دارد به شرط که تو توبه کنی که دوباره این اشتباه را انجام نمیدهی من تو را میبرم .
او توبه کرد و دوباره پیش فامیل خود رفت و از پدر مادر خود معزرت خواست به خوبی و خوشی زندگی خود را ادامه داد و درس خواندن را دوباره شروع کرد. این چیزی بود که به چشم خود دیده بودم دوست نامرد چی کرد به خاطرخوشی خود زندگی اوجوان را میخواست خراب کند. هیچ وقت کس را که نمیشناسید اعتماد نکنید که باعث از دست دادن چیزشوید .
رفیق نامرد
Posted on at