یک روز در سرک کوتل روان بودم. سرک بسیار بیروبار بود. من تقریبا یک ساعت منتظر ماندم ناگهان یک دختر و بچه را دیدم که در یک موتر بودن انها از طرف پولیس توقف شده بود . پولیس از بچه پرسان می کرد که با او دختر چی رابطه داری ؟ کجا بودی؟ چی میکردی؟ امثال این دیگر سوال ها. او بچه برشان گفت نامزد من است تو چی کار داری که سوال میکنی. وظیفه تو سوال کردن این نیست.
پولیس دستش را بالا کرد و بچه را لت و کوب کرد. به بسیار عصبانیت گفت شماره پدر دختر را بده اگر نامزد تو است تا من معلوم کنم تو راست میگوای یا دروغ. بچه هم بسیارعصبانی شد و تلیفون را گرفت ویک جای زنگ زد. یک چند لحظه که گزشت چهار پنج نفر به بسیار عجله به طرف انها میدوید وقت که رسیدن به طرف پولیس ها حمله کردن و جنگ بین انها شروع شد سرک هم بسیار بیروبار بود.
چند نفر از پولیس ها زخمی شدن و چند نفر هم از انها. لحظات بعد نیروهای کمکی امدن جنگ را خلاس کردن هر دو طرف را بوردن حوزه پولیس و کسان که زخمی شده بودن انها را شفاخانه بردن . و مردم که در داخل موتر بود هر کدام یک چیزی می گفت. یکی می گفت ملامت پولیس است. دیگری میگفت ملامت او بچه است. خوب به نظر من هم پولیس ملامت بود. چرا که شاید نامزدش بوده و تفرح رفته بود. اما حق لت و کوب کردنش را نداشتن. شما چی فکر میکنید کی ملامت بود؟؟؟؟