هیولای دره خدایان

Posted on at


 

از ترس نمیخوابی تا صبح بتوانی به پرواز برسی ِ به فرودگاه که میرسی هنوز اجازه ورد به فرودگاه را برای کسی نداده است . فکر میکنی که فرودگاه بین المللی است باید ۲۴ ساعت باز باشد اما نه فرودگاه مثل مغازه های کابل از ۵ صبح باز میکند و تو که هنوز تجربه پرواز صبح زود را نداشتی منتظر میمانی . 

مسافران یکی یکی می ایند چهره ای نا اشنا  دورت جمع میشوند . انها هم مسافر هستن و میخواهند مثل تو از این شهر فرار کنند . ساعت ۵ میشود و اجازه رود را میدهند . جلوتر میروی و کارهایت را انجام میدهی . توی خودت هستی و مردی که گاه گاه با تو همکلام میشود . همکلام و همسفر میشوی .

افتاب کم کم همه جا رو روشن میکند و تو خوابت گرفته است و حوصله صحبت نداری . فکر میکنند و شخصیت ها در ذهنت میسازند . مردی سیاسی هم همراه شما شده است . میشناسی لحظه ای چشم در چشم میشوی ِ منتظر است که سلام کنی اما یک خاطره نمیگذارد که دل خوشی ازش داشته باشی . 

سوار هوایپما میشوی و سفر ۴۵ دقیقه  طول میکشد که در فرودگاه پیاده شوی ِ امنیت فرودگاه را گرفته اند فقط به خاطر مرد سیاسی و وقتی پیاده میشودی چشمت به مردی میخورد که نفرت داری . قاتل یا متهم به قتل شکیلا  

او هم میان سیاسیوت امده است  و از مرد سیاسی استقبال میکند . چهره است در هم میشود و کوله پشتی ات را به پشت می اندازی و میروی سراغ دوستی که منتظرت است . مهمانان دیگر هم دارد . چند نفر خارجی که برای تفریح امده اند . 

عبدالله چند سال در کار توریست بوده و حالا برای خودش یک هتل زده است و نام ان را گذاشته است بله بند  . نام هزارگی و دلنشین 

به هتل که میرسی جایی هست بالای تپه  کمی دورتر از بوداهای بامیان . هتل خوب با امکانات بسیار عالی . اتاق میگیری و منتظرباقر تولکی میشوی که از کابل زمینی حرکت کرده است و قرار است به خانه او بروی . تماس میگیری و چند ساعت صبر میکنی 

باقر می اید و عبدللله تو را میرساند به خانه باقر . باقر مهمان دارد از کابل  و دوست های خواهرش از کابل امده اند . یک تازه عروس و داماد هم همراهشان 

به خانه باقر که میرسی .فضای دوستانه و گرم همه انها تو را میگیرد . دلت میخواد بزنی به کوه و باقر همراهت میشود . از خانه که بیرون می ایی نام منظقه را میپرسی میگوید دره اژدر است و دلت میخواهد چشمه اب معدنی یا هیولایی که با شمشیر علی خشک شده را ببینی . 

بالا میروی و اژدهای سنگی را میبنی . چشمه اب  معدنی که حالا برای خود اژدهایی شده است خشک و با چند چشمه روبه خشکی . ظهر شده و پایین می ایید و به خانه میروید . سفره پهن میشود و غذای خوشمره ای را دور هم میخورید وبا بقیه بیشتر اشنا میشوی 

کمی چرت میزنی که خستگی در برود و بعد با باقر و دوستان برمیگردی به هتل و پارتی که شب در بالای بام برگزار میشود . موسیقی سنتی و صدای دلنشین برادر باقر  مراسم را گرم میکند . چند تا خارجی که برای کار امده اند در مراسم هستن و این پارتی به خاطر انها برگزار میشود . 

کم کم همه میروند و تعداد کمی باقی میماند و حالا نوبت قلیان و چای هست که فضا را کوچکتر و گرمتر کند .

به اتاق برمیگردی و به خواب میروی قرار است صبح زود بروی بند امیر 

 

 

ادامه دارد 



About the author

mohammadhasani

Kaveh Ayreek
Filmmaker and theater director living in Kabul

Subscribe 0
160