نتیجه هم نشینی با بدان
سه سال پیش وقتی زمستان سرد همه جا را فرا گرفته بود برف زمین را لباس سپید پوشاند ه بود واز هر سوی باد خنک می وزید عید قربان نزدیک بود ومردم همه برای پذیرای از ﺁن اماده گی می گرفتند وان زمان جوانانی بودند هم سن وسال که با هم دوستان صمیمی و وفادار بودند و همیش در غم وشادی با یکدیگر کمک می کردنددر بین انها جوانی بود به اسم نوید بی نهایت شوخ طبع وسر زنده و از همه خوش چهره تر وبا اخلاق وهمه به خاطر اخلاق نیکو ی که داشت اورا دوست داشتند نوید با این وصف بسیار دلیر و با جرات نیز بود و اکثر کسانی که در محل شان با او مخالفت بودند از او می ترسیدند حتی پدرش که زنده گی خانواده گی او همیش پر از جنگ و اختلافات خانواده گی بود و مادر نوید را همیشه لت و کوب میکرد ولی وقتی نوید بزرگ شد دیگر اجازه نداد تا این کار تکرار شود به همین دلیل غرور داشت و هیچ وقت از دارایی پدرش استفاده نمی کرد بلاخره روز جمعه سرد زمستان که نوید داشت به خاطر اعمار خانه را که چندی پیش شروع به ساختن کرده بودند کار می کرد رفقانش که امادند وگفتندکه بیاید تا با او به محفل بروندو نوید هم که یک جوان فیشنی خوش سلیقه بود با بسیار فیشن از خانه برامد و به جای رفت که رفیقانش برایش ادرس داده بودند او بعداز محفل خواست به نماز جمعه برود اما رفیقانش از او خواستند تا جای دیگر برای تفریح با انها برود انها نوید را دور از قریه که نوید زنده گی می کرد بردند ودر خانه ناشناس دیگری به قتل رساندند ان به دلیل مرموزی که تاحال نداشت که چرا نوید باید کشته می شد این فاجعه پر درد ترین لحظه زنده گی برای خانواده نوید بخصوص مادرش بود . بلی نوید رفت وبعد از خود یک عالم شور وغوغا را به جا گذاشت نوید فقط 21 بهار از زنده گی اش راسپری کرده بود به خاطر دوستی با کسان نا اهل به قتل رسید ایا کسی خواهد توانست بداندکه چرا؟ با رفتن او دنیا دیگر گون شد واتفاقات بسا عجیب رخ داد شب اول فاتحه برای پدرش خبر اوردند که قاتلان نوید را شناسایی کردند پدر نوید با اینکه مرد خشن و زرمند بود طاقت کرد تا فاتحه پسرش به ارامی تمام شود . روز دوم فاتحه شش تن از افراد بی گناه به دلیل که شاید اینها قاتلان نوید باشند کشته شدند و فامیل های انهای این جرم رااز پدر نوید دانستند ولی این هم دسیسه قاتلان او برای به دام انداختن پدر ش بود وشب پولیس با لباس شخصی امد تا پدر او را دستگیر کنند ا ما پدرش که از قبل با خبر بود شده بود فرار کرد و پولیس نتوانست او راپیدا کند و به جای او افراد بی گناه ازاقوام او رادستگیر کردند تا به وسیله انهاشاید او پیدا شودولی هر گز چنین اتفاقی نیفتاد بعد از شعادت نوید خانواده او بدترین مشکلات روز گار را تحمل کردند و نوید هم بعد از مرگش چیزی نوید نه فاتحه با ارامش و نه حتی یک ختم قرﺁن شریف چون روز چهارم فاتحه خانواده او به خانه فامیل های خود که در شهر زنده گی می کردند ﺁمدند و یک ماه بعد از ان هم خانه کوچ به شهر ﺁمدند و مستهجر شدند و بد تر از این که از سایه پدر محروم شدند و صرف صدای پدر شان رااز مبایل میشنود .زمانی که این داستان را از زبان خاله این جوان شنیدم او خواهر زاده خود را شهید جاویدان وجوان ناکام خطاب کرد اما اینجا یادم از شعر امد که می گوید
دوستی با صالحان پاکت کند هم نشینی با بدان خاکت کند
گرمی خواهی عزت و جاو مقام با بدان منشین که افلاکت کند
مثل نوید هزاران جوان دیگر هر روز قربانی هداف غلط و انتخاب نادرست خود می شوند وعین در زمانی که باید بال جامعه و دود مان خود باشند سر به اغوش نستی مرگ می گذارند وبا زنده گی با یک دنیا ارمان و ارزو خدا حافظی می کنند .وبعد از خودزیزان زنده گی وابسته گان خود را نیز نابود می کنند و انهارا در سیاه چال بدبختی غم و تنهای رها می کنند این جوانان نمی دانند که درد از دست دادن عزیزان چقدر طاقت فرسا است اما ایا اینقدر چادر سیاه غم پوشیدن بس نیست ؟وتاکی زمان شاهد سر به خاک گذاشتن و به خون غلطیدن پاره های تن خود باشد ایا خود را به ان در زدن کافی نیست؟