خواب سنگین !

Posted on at


بنام  خدا


تاحالا با خواب  عمیق دوستان خود مواجح شد اید؟



یک روز عمه من به تلیفن من زنگ زد گفت امشب شوهر ام نیست تنها هستم شرایط خوب نیست  تو و برادر ات امشب بیاید خانه من که تنها هستم


من و برادر ام  ساعت 5 بجه رفتیم خانه شان وقتیکه نان شب خوردیم عمه من به برادر ام گفت من و موسکا میرویم به دیدن مادرکلان تان تا وقت خواب پس میایم باز دروازه به ما باز کن برادرام گفت چشم عمه جان


خوب من و عمه جان  همرای اولاد هایش رفتیم وقتکه پس  امدیم دروازه حویلی را با کلید باز کردیم خوب امدیم دان دالیز حالی هرچه تک تک میکینیم برادر جانم غرق خواب است عمه بیجاره من هرجه محکم و محکم تر تک تک میکرد و صدایش میزد هیج خبری از او نمیشد من که دیدم عمه من  بسیار ورخطا شده بود از تک تک زدن و صدا کردن هیچ خبری از برادر ام نیست از شیشه کلکین داخل خانه را نگاه کردم دیدم برادرم ارام داخل اتاق خواب کرده من هم شیشه کلکین را شکستاندم و با یک چوب از جای که شیشه را شکستاندم داخل اتاق کردم و برادرم را با چوب تکان دادم ومحکم صدایش کردم یک دفه از خواب خیست و بسیار با خون سردی میگوید چی گپ هست شما امدین من و عمه من که با تعجب طرف اش میدیدیم به دل خود میگفتیم این دیگه چی قسم خواب بود تمام همسایه ها جمع شدن این بعد از یک ساعت سر و صدا ها ما  حالی بیدار شده بسیار به ارامی فقط که هیچ گپ نشده باشد میگوید امدین عجب  !



خواب های انسان ها به نظر من متفاوت هست بعضی ها خواب سبک دارند و بعضی ها خواب سنگین دارند. و در واقع خواب سه مرحله ای هست که در طبقه اول خواب سبک و خفیف می باشد و در طبقه دوم در حدود 20 دقیقه طول می کشد . و گاه دمای بدن رو به کاهش می رود و تپش قلب کند می گردد . در این قسم ادمی هوشیار هست در حالت خواب می تواند زود بیدار گردد اما در طبقه سوم خواب بسیار عمیق می باشد مانند شاه لالاام که اگر بمب در  نزدیکی خانه منفجر گردد خواهد گفت طرقه بود. .....


جالب اینجا هست در طول زندگی من هم یک بار به خواب عمیق رفته بودم


نمیدانم شاید خواب شاه لالا یم را دیدم او قسم سنگین هست سرمن هم تاثیر کرده باشد یک شب که رفتم در اتاق خود خواب کنم دیدم در طبقه بالا کسی نیست به خاطر اینکه نترسم دروزاه دهالیز و اتاق خوده قفل کردم و آرام در اتاق خود خواب کردم صبح که برادرم که به فاکولته می رفت اینقدر دروازه دهالیز ره تک تک کرده بود که خسته شده بود پدرم و مادرم همه جمع شده بودن و دروازه رو تک تک میکردن و مه ره صدا می کردن اما مه هیچ خبر نشدم انها فکر کردن که مه شب ترسیدم شاید که سکته کرده باشم یا کدام حادثه اتفاق افتاده باشه مجبور شدن که شیشه ره بشکند و امادن دهان دروازه اتاق و تک تک کردن و یک دفعه من از عمق خواب صدای پدرم ره شنیدم که مه ره صدا می کند خیستم و دویده دروازه ره باز کردم در حالیکه هنوز خواب بودم . پدرم گفت : "خدا تو راهدایت کند قلب ما ایستاد شد ای چی قسم خواب هست" . خو کدام گپی نیست مه هم خواهر همان شاه لالایی خودم هستم .


 


 نویسنده : موسکا سعادات 



About the author

Mooskasadat

I am Mooska Sadat and i am gradated from Agriculture University in 2012, I like to be good writer and write about my life experiences and my learning about agriculture.

Subscribe 0
160