این روزها حس میکنم جسدی هستم میان خیابان ِ کفش هایت را حس میکنم که چگونه در مغزم فرو میرود ِ چشمهایت رو به اسمان است و تف که می اندازی ِ من غم هایم را فرو میخورم و هیولاهای شبیه تو میزایم .
همه یک دست
همه یک شکل
همه شکل چشم های بادامیت
جلوی ماشین اهنی می ایستی و اب سردت را مینوشی و به چشم هایت نمی اید .
تشنه ایستاده ام میخواهم کلمات را سرد سرو کنم روی میز اخرین شام که گارسونی ایستاده و حالت را میپرسد .
خیلی وقت هست که امده و رفته . میگفت که هر بار دو پرس غذا سفارش داده و هر بار غذاها گرم امده اند و سرد رفته اند
غذای سرد که به در مشتری بعدی نمیخورد پس جایش ...
دقیقا جایم را گرفته ام هر بار که اسمان زباله میزاید من کفش های سرباز رایان را به سرم میزارم تا رگبار عقده های نیچه مرا سوراخ سوراخ سوراخ ....
اصلا اب کش ها به همین کار می ایند که جلوی رفتن دانه درشت ها را بگیرد و دور بیندازد و دانه ریزها با سیمان یک جا شوند و این مارکت را بسازد و من هر روز عاشقانه به مانکن ها نگاه کنم و برایشان چشمک بزنم .
چشمک که میزنم مانکن ها انقدر هم بی احساس نیستن لبخند میزنن و برای متفاوت بودن رژه لب هایشان را تغییر میدهند تا هر روز خنده هایشان هر روز مزه دیگه داشته باشه .
گارسون میگفت که اشپز را به خاطر غذای سرد برگشت خورده عوض کردن و حالا این چهلمین اشپزی هست که امده است و تو گرم امده ای و سرد رفته ای
یاد اخرین ماهی که با هم گرفتیم و تو تنها خوردی من دلم میخواست گاوی را درسته ببلعم و صبح از پستانهایم شیر بدوشی و کلسیم استخوانهایت شوم ِ محکم ... دوام دار
یادش بخیر یخچال های قطب شمال جادار ترین تابوت ها را به اقیانوس انداخت تا فسیل ماموت های باکره کشف شوند و خوراک دانشمندان را فراهم کند و من عینک هایم را بزنم و درون یخچال شیرجه بزنم و مادربزرگ زکر اخرش را که تمام کرد ....
من از میان جاده می امدم و ماشین ها از کنار من میرفتن و من میخواستم به پل سرخ برسم و انها به جاده سرخ قناعت نداشتن انها میخواستن کشتی شوند میان دریای سرخ و اژدها را دربست به هتل ماریوت ببرند تا اخرین سخنرانی پادشاه بگراند استیجش جور باشد .
حالا کابل دوستی معمولی هم نیست که بگوید شام خورده ای ؟
امشب سر اشپز خرس قطبی سرو میکرد
سرد می امد
سرد میرفت
جهان ابستن زندگی صفر درجه شده است
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک