باز هم وقت چای و قصه گفتن و قدم زدن دختر خانمی در جاده ها!!! :) :) :)

Posted on at


باز هم وقت چای و قصه گفتن!!! :) :) :)
بد نیست اگر گاه گاهی مثل افراد عادی در جاده ها قدم بزنی و بی خیال همه چیز و همه چیز شوی. تنهای ، تنها قدم بزنی. فقط با خودت و دنیای از افکار خودت که با تو همنواست. به سرو وصدا های موتر ها گوش بدهی و به صدای سکوت خانم ها و عابران در جاده و بگویی به به! چی حال و هوایی! و با چشمان نظاره گر و قلبی پر از مهر و زیبایی ها به زمین همان یار دیرین سبزه زاران و پاه های نازمان بنگریم.
به روزگار از دید کسی دیگری بنگری و حضورت را سبز ، سبز اعلان بداری به سرزمینی که گاه گاهی ترا از یاد میبرد. به جویبار بنگری، به پیاده رو ها بنگری و به مردمانی که از کنارت میگذرند و درو و برت را حلقه زده اند. و نا طاقت به خودت بگویی عجب زندگی ای!
 ما چی طبیعت زیبایی را به هم زده ایم. و چی آسوده آرامش زمین را  به هم زده ایم و هوای شهر مان را با بی مسولیتی هایمان و با به من چی گفتن هایمان آلوده کرده ایم.
و اطفال زیادی را که آواره این دشت و بیابان ها و کوچه های سرگردان جاده های شهر کرده ایم. و چی ها که با سبزه زاران و دختران شهر مان نکرده ایم و چی بسا از ما کسانی هم بوده ایم که نا امنی را برای مردی به و جود آورده ایم و چی بسا مردانی بوده ایم که زندگی زنان بزرگی را حرام کرده ایم....
و وقتی که مرد باشیم به زنی پرزه بگویم چی نا امن میشود شهر افکار مان و وقتی زن باشیم چی بی درنگ سکوت میکند روزگار..... """زن که باشی توانایی نه تنها برای خودت، حتی برای مردی که دو قدم دورتر از تو سنگینی اش زمین را سنگین کرده است."""
کاش کمی هم روزی مسول میشدیم برای خودمان و دقیقه ای از اندیشیدن به دیگران اول به خود مان فکر میکردیم و بار خویش به منزل میرساندیم....!
 و در نهایت در اخیر جاده از خودمان جویا میشدیم که از جا آمدیم؟، کجا هستیم ؟و به کجا میرویم؟!!
---------------------------------------------------------------
شب زیبایی در جاده های شهر با تو ای یار دیرن،  بدرود تا درود شبی دیگر ! :)



160