از زمان پیدایش انسان ها بسیار میگذرد و بدون شک که این همه نفوذ در دنیا به میان آمده از دو فرد است ،یکی توانست با زور خود را بر پیکر طبیعت به قبولاند و دیگری را برده گونه پروراند.
اما چرا؟
فارغ ازینکه شعار های بسیاری را برایش ردیف میکنند .
بی باوری به ما مثل یک ویروس شده در بعضی جاها کمتر اما در مکان زندگی من واگیر ترین مرض است .
منظورم کسیست که به آن نیمی از پیکر جامعه میگویند،کسیست که میگویند بی او زندگی معنایی ندارد ،میگویند مادر است ،دلسوز است ، پاک دامنیش زبان زد عام و خاص است .
اما! چگونه نیمی از پیکر جامعه است که تمام پیکرش مملو از درد و ناتوانی از خود باوریست ؟
چگونه زندگی بی او معنایی ندارد که به سادگی قربانی این و آن میشود میرود و خاموش میشود؟
چگونه مادر است که احترام مادری اش زیر پاهاست ؟
چگونه دلسوز است که همدمی برای دلسوزی برایش وجود ندارد ؟
و چگونه پاک دامن است که دامنش دریده شده گرگان وحشی این سرزمین ؟
چگونه ؟؟؟
او زن است ،انسان است ، بشر است و یک مخلوق .
اما ! در سرزمین من کسی باورش ندارد .
میگویند نمیتواند ، ضعیف و نا توان است .
اما ، من میگویم نه !ضعیف نیستم ، ناتوان نیستم و به قدر توانایی تو توانا هستم .
شاید جسمم نحیف باشد اما این دلالت بر سر کوب شدنم ،تحقیر شدنم و ذلیل کردنم نمیشود .
من نیز میتوانم .