اینجا جبر جغرافیایی هست .هیچ کاری هم نمیشود کرد . حتی انقلاب های مخملی و رنگی و زخمت و خشن هم نمیتوانن در این مردم رخنه کنند و چیزی را که در ذهن این مردم متولد شده و رشد کرده است تغییر دهد .
زن زاده شرم است و مرد زاده غرور و تکبر . مردها میراث دار ریش داران تاریخ این سرزمین هستن و زن ها فقط زاییده میشوند و میمیرند تا مردی متولد کنند و میراث غرور و تکبر را زنده نگه دارند .
ریشه این شهر جنسیتی مردانه دارد . ساختمان ها ِ کوچه ها ِ خیایانها ِ روستاها ِ شهرها ِ کشورها ِ همه مردانه هستن و خشم و نفرت از جغرافیای این منطقه برجهان میتابد و روزی تمام این کره در خواب های مردانش بوی فاضلاب شهوت شان را خواهد داد و ان وقت خواب هیچ کسی ارام نخواهد شد .
به همه چی سرک خواهند کشید حتی رویاهای جهان را دست کاری خواهند کرد و ان چیزی را که خود میپندارند بر ذهن کودکان تازه به دنیا امده حک خواهند کرد و برده تفکر رشد خواهد کرد . انتحار خواهد کرد .
در جبر جغرافیا اسوده بودن اروزی دست نیافتنی است . ارزو زنی سرگردان میان شن زارهای صحراهای سوزان است که لبش ترک برداشته و خنده سراب هایی هست که گاهی می ایند و وقتی لب میخواهد ان را حس کند محو میشود و دهان پر از تعفن جبر جغرافیا میشود .
زن ها یاد گرفته اند که زن باشن و دخترها را یاد بدهند که فقط زن باشن و زنده بمانند و بمیرند و بزایند جنسیت تفکر غرور و تعصب را .
زندگی صفر درجه
کاوه ایرک