ای پدر ای ظالم دنیا پرست دخترت از زندگانی شست دست
با هزار آرمان و قلب چاک چاک رفت با یک عالم حسرت بخاک
گشت قربان سرت فرزند تو دختر مظلومهء دلبند تو
مثل حیوانم به بازار جفا داده ای در مشت پول بی بقا
در قماش جان من غم بافتی از جوانی نامرادم ساختی
از ره انصاف کردستی عدول ساختی فرزند را قربان پول
دخترت از فرط غم رنجور شد با دو زلفین سیه در گور شد
غنچهء آمال او پژمرده گشت از حیات خویشتن افسرده گشت
داشتم بس آرزوها از حیات در جوانی بهر من آمد ممات
دخترت با نامرادی جان سپرد داغ حسرت را به خاک گور برد
ای پدر رحمی نکردی بهر من کرده ای فرزند را زنده کفن
کس چو من بدبخت در عالم ندید چشم بر بستم ز دنیا نا امید
گشته ام در سوی عقبا رهسپار انتقام از تو بگیرد کردگار
داغ ها دارد جگر از ظلم تو شد حیاتم پر خطر از ظلم تو
گر بیایی بر سر تابوت من سرخ از خون جگر بینی کفن
در جوانی دخترت ناشاد مرد با دل پر حسرت و فریاد مرد
این دل صد پاره را اندر جسد میبرم من ارمغان اندر لحد
در قیامت با حضور دادگر شکوه خواهم کرد از تو سر بسر
شعر زیبای استاد عبدالواحد.ب