دوری دردیست که نه خودش دوا میکند و نه کسی به اعلاج ان دوایی دارد مشکل ترین درد و سخت ترین درد , درد دوری است گاهی اوقات انسان را از پا در میاورد .
درد دوری انسان را ناچار میسازد از زنده گی خسته میسازد حتی از خودش دل سرد میشود و بدش میاید آنقدر زنده گی برایش سرد و تلخ میشود که هیچ چیز برایش خوش آیند نمی باشد , درگیر خودش میشود , گوشه گیر میشود .همیشه غم و حسرت روزای با هم بودن را میخورد و افسوس گفته خود را زجر مسدهد سالها , ماه ها , هفته ها , روزها ساعت ها دقایق و ثانیه های خود را با حسرت خوردن ازبین میبرد همانظور خود را هم از بین میبرد .
زمانیکه این درد به آدم نزدیک میشود ; نمیداند چیکار کند , کجا برود , چی بگوید .....آرام میشود مانند دریای آرام .....سکوت را اختیار میکند .
همیشه با خدا صحبت میکند که چرا با من چنین کردی ؟ چرا آنها را از من دور کردی ؟ وقتی نزدیک میکنی آنها را پس دور نکن و اگر قصد دور کردن را داری پس چرا از اول نزدیک میکنی ؟ چرا درد و رنج را به ما میدی ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟من 5 سال از برادرم دور بودم خیلی درد اور بود برایم خیلی....!
همیشه بخاطر دوری آنها باید درد کشید , اشک ریخت , آه کشید اما ! فایده ندارد از فراغش تنها باید سوخت . درد دوری میسوزاند آدم را تنها میسازد ویران میکند .درد دوری را نمیتوان به کسی نشان داد چون اون چیزی نیست که نشان داده شود اون چیزیست که باید درک شود و اورا احساس کرد . وقتی که درد دوری داشته باشی شب و روز را نمیفهمی در زمان اندکی شب و روزت میگذرد در همان زمان خلقت تغییر میکند راه و روشت تغییر میکند و گاهی وقت با الفاظ گوناگون بعضی رابطه ها را از بین میبرد .
درد دوری تنها درد عشق و عاشقی نیست گاهی درد دوری خانواده , برادر , خواهر , بهترین دوست میباشد خیلی سخت است گذراندن بدون اینها , زنده گی معنی ندارد . شاید شما های که این را میخوانید درک کنید و شاید هم همچین شده باشه با شما ها ......( قدر روزای با هم بودن را بدانید چی خبر فردا باشیم یا نباشیم ) . (فردینا عالمیار) . زنده گی به فکر هیچ کس نیست او مانند یک رهگذر میگذرد اما سختی هایش و درد هایش همه به ما میماند . از دنیا هیچ کس دست پر و یا با عزیز خود نمیرود بلکه تنها میرود چون تنها آمده است ....., دنیا با هیچ کس نیست تنها درد و غصه و غم را هدیه میدهد به انسان ها و برای عزیزان شان انها را دلتنگ میکند .باید مانند یعقوب در فراغ یوسف سوخت و کور گشت .
(خدا میداند از دلم _ کسی نمیدهد تغییر تقدیرم _ کی داند درد دوری را بیشتر از من _ که من آشفته حال این دردم).(فردینا عالمیار)
عشق بعضی وقت ها از درد دوری بهتر است
بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام ...یعقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است
نامه هایم چشمایت را اذیت میکند
درد دل کردن برای تو حضوری بهتراست