از چند کس ازبزرگان فرزندان شیخ الاسلام عبدالله انصاری قدس الله روح العزیزروایت کردند که شیخ الااسلام عبداالله گفت به اول جوانی که من طالب این حدیث بودم ومیخواستم که مرا در این معنی گشایشی بود وریاضت ها میکردم وبه خدمت پیران طریقت وبزرگان دین می شدم واین حدیث طلب میکردم وبه همت ودعا از ایشان
مدد می خواستم ونیزبااین هم درزبان من فحشی بودی که به هر وقت بی خویشتن چیزی برزبان من می رفتی ومن به باطن ان راسخت کاره ومنکر بردم وهرچند جهد میکردم اززبان من بیرون نمی شد تاوقتی به نیشاپورشدم وشیخ بوسعید بلخیرقدس الله روح العزیزانجا بود من بدین اندیشه به زیارت وی درشدم اونشست بود ومریدی
در خدمت اوایستاده وشلغم جوشیده درشکر سوده میگرداندوبه وی میداد تا اوبکارمیبرد من درشدم
شیخ شلغمی دردست داشت نیمی خورد بود ونیمی دردست نگاه می داشت چون من درشدم ان یک نیمه بدست خویش دردهان من نهاد ازان ساعت بازهرگزبه
زبان من هرگز فحش نرفت ونه هیچ که نبایست وسخن حقیقت برمن گشاده گشت وهرچه برزبان من میرود اکنون همه ازان نیم شلغم دارم که شیخ بوسعید به دست خویش در دهان من نهادست وبرکه نظراوقدس الله روح العزیز