قد باریک و بلند چشمان زیبایی نرگس هر بیننده را بسوی خود می کشاند ، اما درعقب همه زیبایی او درد عمیقی نهفته بود ، گویی چشمان او رازهای زیادی برای حکایت دارد .
نرگس اولین و آخرین فرزند مادرش بود ، او در هنگام تولد مادرش را از دست داد هنوز دوسال از مرگ مادرش نگذشته بود که پدرش او را به مردی 40 ساله که گنگ بود بدل کرد و درمقابل با خواهر آن مرد ازدواج نمود
.
نرگس تا 10 سالگی نزد عمه اش پرورش یافت هنوز دهمین بهار زندگی را سپری ننموده بود که خانواده شوهر به سراغ او آمدند و او را به خانه بختش بردند در حالیکه اشک از چشمان نرگس سیل آسا جاری بود و از فرط گریه هک میزد.
می گوید : "9 سال از آن روز می گذرد ، ولی خوب بیاد دارم که روز قبل از عروسی ام عمه ام با مهربانی موهایم را نوازش داد و تلخی روز تولدم را بیان کرد ، سرگذشتی تلخی که او مادرم نیست و مادرم را در هنگام تولدم از دست داده ام..
بیدرنگ فریاد کشیدم و گفتم دروغ نگوید، در آغوش عمه ام مانند بره ی بی پناه خود را فشردم و گفتم من عروسی نمی کنم، بخاطر خدا مرا نجات دهید ، اما کاری از دست عمه ام ساخته نبود او با من یکجا اشک می ریخت و فریاد می کشید ، اما چه کسی بداد ما می رسید فردا محفل عروسی بر پا شد بادهل و سرنا به خانه مرد پیر و گنگ رفتم
.
این آغاز خشونت نه بل آغاز فاجعه انسانی دیگری بود ، در دومین روز عروسی که هنوز هم از تاریک شدن شب میترسیدم ، در صحن حویلی مصروف بازی کودکانه (پنجاق) شدم ، ناگهان مشت محکم به فرقم کوبیده شد از خود بیخود شدم وقتی به هوش آمدم مادر شوهرم مرا با الفاظ زشت به استقبال گرفت تا به این بازی ها خاتمه دهم .
هنگامیکه شوهرم را میدیدم به گوشه پناه می بردم ، همبستر شدن برایم وحشتناکتر از هرچیزی دیگر بود وقتی مرا جستجو می کردند واز گوشه منزل می یافتند مانند مور و ملخ بالایم می رسیدند و چنان به ضرب و شتم استقبال می شدم که خود بیخود می شدم
.
یکسال تمام را با همین خشونت ها و بهانه جویی سپری کردم ،نه پدرم از من یادی کرد و نه کدام مونس و همدمی در کنارم بود تا دردم را کاهش دهد، و شاید هم درد مادر نداشتن به همین تلخی تلخ باشد، خلاصه درد چنان با تلخی زهر خود را پاشید که چاره جز ترک خانه شوهر مداوای بهتری دریافت نکردم .
در حالیکه از حیا مژگان نرگس بالای چشمانی گرانی می کرد ادامه داد "غلطم درک نکنید ،فراری نیستم بگذارید همان سان که از نخستین روز تنها به دنیا آمدم همان سان تنها دنیا را ترک کنم تا دردی باشد برای پدرم و پندی باشد برای دیگر پدران."
شاعر بجا گفته :
پاکم ز گنه ناحقم آلوده مخوانید
مشکم به خیال غلطم ...
پاکم ز گنه ناحقم آلوده مخوانید
Posted on at