این روزها کابل شده خانه ارواح . هر روز یکی داره از این دیار رخت میبندد . امروز هم سه تا از دوستان رو دیدم که هفته اینده این کشور را ترک میکنند . دوستایی که چند سال رو با هم بودیم و در ناخوشی و خوشی یار و رفیق هم بودیم . کم کم کابل برایم مثل خانه ارواح میشود و هر روز تنهاتر از روزهای بقیه میشوم
ان روزها اول به رفتن بیشتر فکر میکردم تا ماندن . اما بقیه مخالفت میکردند و میگفتن که بمانیم و کجا برویم . دوست داشتم برم از این شهر متنفر شده بودم و هرروز هزار نقشه برای رفتن از اینجا میکردم .
د ر چند ماه گذشته تصمیم رو گرفتم که بمانم و با تمام ناملایمتی های کابل بجنگم و دست و پنجه نرم کنم تا شاید روزی که ارام بگیرم . ماندن و جنگیدن تنها کاری هست که میشود کرد .
شاید رفتن از اینجا بهترین کار باشد اما به کجا و کجا این دنیا محلی میتواند ارام برای روح خسته و درد کشیده من و تو باشد . کجای این جهان ما را به چشم یک انسان مینگردند .
وقتی در کشورت تو را به چشم یک انسان نمینگرند در کجا میتوانی این نگاه را گدایی کنی و ارام بر ساحلی بنشینی و بگویی من زنده ام .
تصمیم رفتن را هر کسی بگیرد من برایش احترام قایل هستم و برای بیشتری ها میگم که خودتون رو نجات بدین از این جهنم . اما خودم به ماندن بیشتر رسیدم تا رفتن و فرار کردن . سالهاست که فرار کرده ایم و به هیچ نرسیده ایم .این بار شاید ماندن بتواند راضی کند این روح خسته و درد کشیده را .
نمیشود فلسفه بافید انان که میخواهند بروند زودتر بروند تا درهای این جهنم بسته نشده است .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک