با اندام لاغر ، چهره گندم گون ، چشمان آهوانه هراسان بسویم می نگریست ، گویی هنوز در جستجوی گمشده خود است او 17 سال دارد. مودب ، باوقار ، شهیم و مصصم به نظر می رسد او در جستجوی گمشده خود است .
فرحت به یاد ندارد چه زمانی پدرش را از دست داده است ، اما خوب بیاد دارد که مادرش در 6 سالگی با او و یگانه خواهر 5 ساله اش چه ظلمی روا داشته است ، او اکنون در یکی از مکاتب دروس خود را ادامه میدهد
.
با زهرخندی گفت پدرم را بیاد ندارم ، اما بسیار خورد بودم که مادرم من و خواهرم را با دو پسر قد و نیم قد در مقابل پول فروخت و اسمش را گذاشت عروسی .
مانند بازیچه های کودکان لباس عروسی به تن پهلوی هم نشسته باهم میخندیدیم.
هنوز از واژه عروسی کدام مفهومی خاصی نداشتیم در ختم مراسم خواهرم به سوی نامعلومی و من هم به خانه شوهر راهی شدم .
چنان بازی های کودکانه ما را تحت تاثیر قرار داده بود که اصلا از مادر مان نپرسیدیم که ما کدام سمت روان هستیم ، آیابه کجا می رویم؟چرا با ما نمی رویی؟ شاید هم صحنه آرایی مادرم به حدی ماهرانه بود که ازصحنه سر به در نیآوردیم .
خلاصه خانه شوهر رسیدم نه از مادر دیگر خبری بود و نه از خواهرفردای آنروز جویایی احوال مادرم شدم گفتند دیگر مادرت را فراموش کن .
بعد از یک هفته از خانه مرموزی که با شوهر و مادر شوهرم زندگی داشتیم ترک و راهی پاکستان گردیدیم در نزدیکی سرحد وقتی پولیس سرحدی به ما نزدیک شد و پرسید کجا می روید و بااین پسر چه نسبتی داری؟ گنگ ماندم تا رویم را برگشتاندم شوهرم یا مادرش جواب دهد شوهرم مانند من مات و مبهوت ماند و در یک چشم به هم زدن مادرش ناپدید شد و ما هردو از سوی پولیس دستگیر و بعد از تحقیقات به کابل فرستاده شدیم تاکنون نه از مادر ، نه ازمادرشوهر
، نه از شوهر و نه ا زخواهر گمشده ام سراغ دارم
.
گاهی از کلمه زن نفرت عمیقی در وجودم پدیدار می شود ، ولی با اندکی تعمق با خود می گویم همه زن ها مادر من نیست ، تا من و خواهرم را بفروشد وقاچاق نماید .
باآنکه 13 سال از آن روز می گذرد هنوزهم در جستجوی خواهر گمشده و شوهری که مانند من یک طفل بی گناه ویک قربانی خشونت بود هستم.