بهشت سبز خاموش
خطرات واقعی از 45سال قبل
مردی در جای ایستاده و نظاره گر مناظر اطراف خویش هست که چهل سال قبل در همین محل به زادگاه و جریان زندگی در آن نظاره می کرد چشمانش با هیجان و احساس خوشایندی در پی دیدار و ملاقات دوستان و اقارب و همسایه گان برادران و خواهران و عزیزان است که در دیدگاهش اثری ونشانه ئی از آنها دیده نمی شود زاد گاهش با مزارع و علف زار های و نی زارهای سبز و شاداب بود
حالا در هاله ای از گرد خاک و ریگ ماسه های سوزان و بقایای درختان و جنگل نیمه سوخته و کاشانه ها و خانه های ویران شده و فرو ریخته و مزارع خشک و تفتیده، وتشنه و خاموش در سکوت غم آلود قبرستان گونه ئی فرورفته اند. این جا قریه او، روستای او، ماوای او، خانه و محل پرورش و زندگی او است که خاموش، بی سرو صدا،درد آلود در سکوت سنگین گذر زمان خوابیده است
.
مرد کهنسال با قامت بلند پتوی خاکستری رنگ بر سر وتن کشیده در بلندای سقف خانه و منزل گاه فرو ریخته ایستاده و با نگاهای گرم و سوزان به هر طرف قریه ویران شده اش می نگرد و اشک های سوزان و درد آلودش از چشمان نگرانش بر واسکت و آستین های خاک آلودش می ریزد و با صدای حسرت بار و هیجان زده سخن می گوید: روستای ما در وسط دو انشعاب اصلی رود خانه هیرمند واقع شده است ودر هر 10 تا 12 سال رسوبات رود خانه درین دو مسیر تغییر جهت می داد و در نتیجه زمین ساحات زراعتی را پر از نعمت و حاصلخیزی می ساخت طوریکه مزارع گندم، جو،پنبه و فالیز کاری نیازی به آب یاری چند مرتبه نداشتند و هر خرمن گندم حد اکثر 20 خروار (14000 کیلو گرام) و حد متوسط 12 خروار (8400 کیلو گرام) گندم محصول میداد در سال های 1339 -1338 بیش از 240 خانواده زارعین و دامداران درین قریه ساکن و از دو نعمت بزرگ الهی بهره می گرفتد یکی مزارع گندم، جو وپنبه دانه و دیگری مو جودیت علفزار ها ونی زارهای سر سبز آبی که در پرورش طیور و حیوانات اهلی بسیارموثر و پر اهمیت بود خاک مزارع به رنگ قهوه ای و سیاه گونه بود و درپائیز و آخر تابستان محصول خرمن های گندم، جو بر داشت میشد و قطارهای مرکب ها بصورت قطارهای مورچه از خرمن ها تا قریه ردیف های تماشائی و پر از رفت و بر گشت را بوجود می آوردند
.
مرد گوشه ای از محیط طبیعی زندگی را چنین بیان کرد: هوالی غروب و شامگاهان در هوای مه گرفته و رطو بتی علف زار ها و نیزار ها، سر و صدای گاوچرانان وصیادان غوغای در قریه بر پای می کرد و جنب و جوش خاصی در قریه به وجود می آورد از اشکن(نوع علوفه آب زی) و نیزار گاو های مادر بر گشته و با عجله گوساله اش را صدا می زد و گو ساله ها بابی تابی و هیجان دیدن مادر در گوساله دانی ها سر و صدا راه می انداختند بره ها و بزغاله ها با بع بع کردن ها و سگ ها با غرغر،مرغ و ماکیان ها را به لانه های شان می بردند،پیشک ها با میو میو کردن به گوشه خانه ها می خزیدند و جیرجیرک ها و بقه ها خاموش میشدند و ماهی ها با پرش بروی آب و شغال ها با فریاد های و دو لاوه همدیگر را صدا می زدند و آرامش و سکوت شب و اشکن نیزار هارا می شکستند و پشه ها با وز وز لشکر لشکر بر خانه ها و طویله های گاو ها هجوم می آوردند و لحظات دلپذیر زنده گی و زندگانی از یک مجموعه حیاتی در روستای ما جریان داشت
مرد با خوشحالی از سه ملای قریه صحبت کرد یکی شان ملا امام مسجد اصلی مولوی صاحب مردی عالم، متواضع،گوشه گیر و مواظب رفتار و کردار طالب هایش بود علاقه به نوشتن تعویضات نداشت بیشتر به حق مراجعین دوعا می کرد. دومی آقای ملا حسن بود مردی پرکار زارع خوب و در پرورش خروس و گر فتن کبک و کرک ها همتایی نداشت مالک بهترین ماکیان ها و خروس های جنگی بود جوانان و نو جوانان بیشترین مراجیعین و دوستدارانش بودند.
سومی آقا ملا آخند شیخ ما بود مردی آراسته پاک،مرتب،سرمه و حنای موی هایش کم نمیشد خوش مشرب و خوش روی و همیشه لبخند بر لب داشت بیشترین مشتریانش و خانم های قریه بودند تعویضات و دارودوا و معجون هایش تسکین دهنده ناراحتی های روحی و روانی و جسمی باشندگان روستا بود.
مرد از رسم و رواج ها سنتی مراسم های مذهبی، عروسی ها وشادی ها،مراسم عزاداری فاتحه داری، کنترل و مواظبت در اموال و دارائی عمومی اهالی قریه، غم ها و مشکلات مردم، تخریب سیلاب ها، خشک سالی ها، مریضی ها نامرادی ها، و موفقیت ها، احترام به عزت و حقوق همدیگر جلو گیری از مفاسد اخلاقی، دزدی و نوع مجازات متخلیفین صحبت اش را ادامه داد او افزود ما در آن زمان زندگی طبیعی ساده و کم مصرف داشتیم و نیاز های ضروری و عمده ما در خود قریه تامین میشد مثل آرد، روغن،گوشت، چوب سوخت، ریسمان، نمد قالیچه، گلیم، و پارچه های نخی و پشمی توسط ریسندگان بومی ... و غیره و همچنان به موارد جالب دیگری مثل مجازات دزد های که به خرمن ها یا گله گوسفندان و گله گاو ها ودارائی های عمده مردم دست می زدند بعد از تثبیت جرم توسط ریش سفیدان و سالارهای پاگو ها (پاگو شامل 8 نفر بزرگر یا کشاورز رسمی ودر راس شان یک مرد میان سال با تجربه قرار داشت بنام سالار) و خان قریه دزد را پیراهن سرخ رنگ ماکسی می پوشاندند و سرش را تراشیده با رنگ سیاه راه راه آرایش می کردند و با زدن دوهل و سرنابه با فریاد های بلند جارچی و لشکر از کودکان با هل هله شان بداخل کوچه های قریه گردش می دادند با گرفتن جریمه و یا اموال دزدی شده او را به مدت معینی از قریه تبعید می کردند. مورد جالب دیگر آمدن سربازان دولتی به نام کوتوالی ها به قریه بود که معمولا لست جلبی های عسکری یا مالیات دولتی را به قریه می آوردند کوتوالی ها با داشتن یک کمربند چرمی و کفش های موزه بلند و داشتن یک چوب دستی کوتاه در همه جا مشخص بودند ترس و وحشت مردم از آوردن لست اسامی جلبی های عسکری بود تا وقتی که کوتوالی ها در قریه بودند خاموشی خاص در قریه حاکم بود.
یاد شان بخیر به امید روزی که فرزندان مان دوباره این بهشت سبز را از مصیبت گرفتار شده نجات دهند و در احیا و باز سازی آن تلاش نمایند و بهشت سبز را سبز گونه سازند.