پاتوق من
یه جایی تو دل طبیعت با چهار پنج تا نیمکت برای نشستن، یه آبگیر پر از ماهی که هر وقت میری اونجا میان جلو و منتظر انداختن غذا هستند، هوای تازه به خاطر درختاش و سکوتی که گاهی وقتا با صدای مرغابی ها و قورباغه ها میشکنه
وقتی دلم میگیره یا دل تنگ بشم میرم اونجا، زیاد دور نیست با دوچرخه تقریبا 10 دقیقه طول میکشه که برسم
میرم و روی یکی از نیمکت ها میشینم، با خودم فکر می کنم با خودم حرف می زنم و خلاصه اینکه هر وقت دلم تنهایی بخواد یه سری به پاتوق می زنم
سکوتش جون میده واسه خلوت کردن با خودت و حتی حرف زدن با درختاش که شاید اونا هم میدونن که دلت گرفته که جیکشون در نمیاد
گاهی وقتا میشینم و به آب خیره میشم یا با درختاش درد و دل می کنم حرفایی که به هیچ کس نگفتم یا شاید جرات گفتنشون رو نداشتم، گاهی هم اون قدر تو خودم وخیالات خودم غرق میشم که گذشت زمان رو متوجه نمیشم و وقتی به خودم میام که دیگه هوا داره تاریک میشه و موقع رفتن به خونه شده
من پاتوقم رو دوست دارم چون سکوتش بهم آرامش میده، هوای تازه و طبیعتش بهم امید دوباره میده و مهم تر اینکه همیشه و هر وقت که احساس تنهایی کنم برای همه درد و دلام مثل یه دوست خوبه که هیچ وقت حوصله اش سر نمیره
مختار احمدی