بنام هستی که میپرستی
گویند سلام بهترین بهانه برای پیدا کردن یک دوست است پس سلامی می کنم برزیبای گل سرخ و به بلندی کوه رفیع زندگی
شبی از پشتت یک تنهای هولناک بارانی تو رابا لحهجه گل های نیلوفری صداکردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگت آرزوهایت دعاکردم پس از یک جستجو نقره ای در کوچه های آبی احساس تو رااز بین گل هایی که در تنهای ام روییده با حسرت جداکردم
حس غریب:
بی وفا بود که رفت راحت و آرام از مقابل شقایق های گذشت آن قدربی خیال گه گویی هرگز برایش درد ورنج با بونه هافهم نبود بیرحم و سنگ دل چشمهای گریان رانادیده گرفت او باتمام هستی اش رفت غافل از قلب هایی کهبه خاطرش شکسته بودند
گویی التماس هیچ دستی برایش مهم نبودانکارپاینر را نمی دید که بی صبرانه منتظرش بمانیم ومن همه پنان تاابد همین جاهمراه تمام اشک هایم کنار کلپان شک وتردید درانتظارش خواهم ماند اما همیشه حس غریبی به من می گوید که او اگرمی خواست بر گردد هرگز نمی رفت
وصال:
وصال ای بهترین واژه ای که در ذهنم رنگ حقیقت به خود گرفت و بر زبانم جاری شد ای شگوفه ی احساس و ای آبی بی کران آسمان توپاکی و ذلال ای بهترین چیزی که خواستم و می خواهم چطور را هذن قلبم شدی از کجا راه پرپیچ وخم و تاریک قلبم را یافتی پیمیودی ؟
چطورتوانستی احساس عظیم خواستن را در اندک زمان در من زنده کنی؟
توکجا بودی که با آمدنت دانه ی این درخت تناور را در دلم کاهش توای نا خدای کشتی عشقم و توای سکاندارقلبم آیا میشود که روزی کنارم باش وبه ترنم عشقم گوش بسپاری ؟
::::::::::::::::::::::::::::آه::::::::::::::::::::::
دریغ از روزهایی که بی تو گذشت ودریغ از ثانیه هایی که از تو بی خبربودم با خود جنگیدم تا نقش چهره ی تو ساحده را از ذهنم پاک کنم نمی خواستم باورکنم که این بار مغلوب عشق شده ام اما هر جاکه پا گذاشتم حقیقت وجودتو همه جا سایه دنبالم بود
چشمانم آشبوبگیر و قلبم خسته پس چگونه میتوانیم به تو نیاندیشم نه به خود نمی توانم دروغ بگویم من عاشق شده ام و او بی خبر است او را از خود راندم به امید این که فراموش کنم اما شکست خوردم و او بر قلبم پیروز شد اما اکنون با این دل دیوانه چه کنم ؟
آیا او مرا خواهد بخشید ؟
آری این اعتراف من است سر نوشت مرا در بازی اش شکست داد
اما من تسلیم شدنی نیستم.
Fardina Alemyar