من فوتبال را چهار سال پیش شروع کردم. روز های اول بسیار برایم مشکل بود چون فوتبال را تازه شروع کرده بودم بچه های دیگر مرا در تیم خود نمیگرفتن چون من آنقدر زیاد فوتبال را یاد نداشتم. و بسیار کوشش میکردم که یاد بگیرم فوتبال را زیاد دوست داشتم روزهای اول مردم بالای فوتبال بازی کردن من خنده میکردن و من بسیار از اینکار آنها جیگر خون میشدم. من زیاد زحمت میکشیدم و تمرین زیاد میکردم صبح وقت از خانه بیرون میشدم و به پارک شهرنو میرفتم که تمرین کنم و تنها تمرین میکردم. یک روز یک فوتبالر بالای من صدا کرد و به من گفت که بیا باهم تمرین کنیم من بسیار خوش شدم رفتم که با او تمرین کنم وقتی که تمرین های او را دیدم بسیار برایم جالب بود چون اولین بار بود که به انجام این گونه تمرینات میپرداختم و پیش خود میگفتم که حتما یک روزی به بهترین فوتبالر تبدیل میشوم. بلاخره روزی رسید که آن شخص به من گقت که من نمیتوانم دیگر با تو تمرین کنم من بسیار خفه شدم و به او گفتم خیر است کدام فرقی نمیکند من خودم تنها تمرین میکنم و سر از روز بعد دوباره به تمرین کردن رفتم. چند روز بعد بود که یک دوست پیدا کردم که او هم فوتبال را زیاد دوست داشت ما باهم هر روز تمرین میکردیم یک ماه بعد ما چهار نفر شدیم و با هم تمرین کرده کمی آماده شدیم باز مارفتیم به میدان فوتبال سمتی که در پارک شهرنو است تا نشان بدهم که در خنده کردن بالای استعداد من اشتباه کردن. یکی از روز ها روز بود که یک استاد در زمین آمده بود و بعد از دیدن بازی من مرا به تیم خود دعوت کرد من بسیار خوش شودم که بلاخره به یک تیم میروم و بلافاصله برایش جواب مثبت دادم و فردایش رفتم. روز اول برایم بسیار مشکل بود چون کسی را در تیم نمیشناختم چند روز اول برایم بسیار مشکل تیر شد بعد چند روز بعد بهتر و بهتر شدم و دوستهای زیادی در تیم پیدا کردم بسیار خوشحال بودم که به بهترین تیم رفتیم. حالا دوستان زیادی دارم که فوتبالی مرا خوش میکنند از خدای متعال بسیار رازی هستم که مرا به آروزیم خودم رساند. نویسنده: (شهاب)
من فوتبال را چهار سال پیش شروع کردم
Posted on at