من تو را با دل شكسته حين فرار از آدمك هاي سياه دل از خدا هديه گرفتم.
شروع هق هق هاي فراق وجود گرمت را درخور ياد تو دانستم.
در خانه اي مملو از آينه اما بدون نگاه عكس تو را گذاشتم.
تا چشمانم با نقش چهره ي تو رخ زيباي ماه را از ياد ببرد
گل هاي سرخ و زيباي دنيا را مي شكنم تا با وجود تو خاري نباشد.
از شوق تبسم نگار تو دنياي ناميدم را اميد مي دهم.
خلق خدايي اما خالق جسم دوباره ي من هستي.
آتشي در زمستان دلم هستي كه فصل بهار را برايم آشنا ساختي.
غريو خواستن تورا به گوش آسمون مي رسانم
تا عشقت آسماني در خاطر زميني ها به جا ماند