سراب

Posted on at


 ىر دشت روز زندگی سرابی می بینم


زآرزو ها و هوس میوه رنگین می چینم


راه سخت سفر و راهی راه سیاه قربت


تا در دنیایی بی محبت باز دل تازه بگزینم


در طوفان عشق و دشت خشکیده دلدار


آرزوی باز گل سرخی می پرورانم


دست ها را گشاده ووفای دوستی خواهم


ما که ز احساس محبت دور ودر ره عشق مسکینم



ز دوستی دوست خرسند و ز عشقش بیمناک


که دوستی اش مشکل و باز زعشق صفایش مشکینم


پرنده احوال خواند داستان پهلوی من ها


از احوال درد دل من باز عاشق رنگینم


بنگر، بنویس، درس ره من و من ها


که عشق او چگونه انسان شکند و باز شکسته تر شیرینم


ببین شعله اتش کنار و طاقت رویش


گویم که به دنبال کنار و مدد چشمش، جوانی می چینم




About the author

hasseb

i like poems

Subscribe 0
160