ىر دشت روز زندگی سرابی می بینم
زآرزو ها و هوس میوه رنگین می چینم
راه سخت سفر و راهی راه سیاه قربت
تا در دنیایی بی محبت باز دل تازه بگزینم
در طوفان عشق و دشت خشکیده دلدار
آرزوی باز گل سرخی می پرورانم
دست ها را گشاده ووفای دوستی خواهم
ما که ز احساس محبت دور ودر ره عشق مسکینم
ز دوستی دوست خرسند و ز عشقش بیمناک
که دوستی اش مشکل و باز زعشق صفایش مشکینم
پرنده احوال خواند داستان پهلوی من ها
از احوال درد دل من باز عاشق رنگینم
بنگر، بنویس، درس ره من و من ها
که عشق او چگونه انسان شکند و باز شکسته تر شیرینم
ببین شعله اتش کنار و طاقت رویش
گویم که به دنبال کنار و مدد چشمش، جوانی می چینم