به اینقدر بزرګی اما جای برای من نیست با اینقدر بزرګی اما بازهم جای برای من نیست جای نیست که غم هایم را
فراموش ودردهایم را رها کنم وبه آرامی به خود وبه تو فکر کنم که من هستم تو استی با وجودیکه هردوی ما تنها هستم اما یکی دیګر هیچ وقت مارا تنها نمیګذارد وهمیشه در تمام لحظات در کنار ما است مانند یک سایه همیشه
مارا تعقیب میکند او غم لعنتی زمان ومکان را نمیبیندهر کسی را که خواست ګرفتار میکندبدون اینکه بداند آیا او شخص از آمدن آن خوشحال میشود یا نی اما بازهم جای برای من نیست وشخصی نیست که بخواهد مرا بګذارد که
سرم را روح شانه هایش ګذاشته تا از غم هایم کاسته شود هیچ کس نیست که مرا درک کند وبفهمد که من عاشق
هستم چون همه ګی عاشق را با دیده نفرت انګیز میبینند وکسی بالایم اعتماد نمیکندوکسی مرا در آغوش نمیګیرد تا در آغوش آن در امن باشم ودر چند
لحظه من هم درک کنم وبفهمم که در این دنیایی بی انتها جای برای من هم است