آه ای زندگی منم جلوه گر خاموشی
آه ای زندگی منم پر ز روزهای بارانی
من ترا در خود دنبال میکردم
نه در آن موج های دریایی
من سالها بود سالها بود سالها
ازین در هراس بودم که زمن بگریزی
انگار بزرگترین اشتباه عمرم بود
چو تو بودی بجای و من بودم سپری
من تنها خودم را میپیمودم ...ا
درخود میدیدم سیاهی سیاهی سیاهی
تو را هرگز نپیمودم من ...ا
که ببینم لبریزی ز زیبایی زیبایی زیبایی
آه ای زنده گی منم جلوه گر خاموشی
آه ای زندگی منم پر ز روزهای بارانی
سایه ای در روی خورشید خاطرم خم شد
آن زمان مانند پنجره پر زنور باز شدی
این پنجره پر زنور شعله ور بود چو آتش
انگارآتش درونم بود که سالها پوشیده بود زتاریکی
تو جاری میشدی چو رودخانه پر طلاتم
و من بودم که جاری میشدم چو اشکی
تو با جریانت این را در فکرم میگنجانیدی
چرا در خیالات بیهوده ات غرقی؟
منم حتی این سوال را زخود نپرسیده بودم
چو تو مثل خورشید بودی در آسمان برفی
آه ای زندگی منم جلوه گر خاموشی
آه ای زندگی منم پر ز روزهای با رانی