در ماه جدی امسال زمانیکه در یکی از بازارهای زیبای هرات ، برای رفتن به مکتب زمستانی هیواد به منظور گرفتن آمادگی کانکور مصروف خریداری بودم به بسا نکاتی توجه نمودم که درک آن برایم دشوار بود اما چه میتوان کرد.
من به خودم یک جوره کفش خریداری مینمودم تا که با آن کفش ها به مکتب رفته و درس بخوانم و در آینده مفید و مؤثر برای مردم کشور خود واقع شوم اما در اثنای این که کفش ها را با پایم اندازه گیری میکردم؛ متوجه افرادی شدم که در همان دکان به خود کفش میگیرند آن هم به چه منظور!... برای پیاده روی در راه ایران.
آری جوانانی هم سن و سال خودم و یا شاید هم کوچکتر از من.
تفاوت های مادی و معنوی ای که در جامعه ما بین افراد وجود دارد باعث چنین اتفاق های میشود و اکثر افرادی که در این گیرو دار متأثر و متضرر میشوند کودکان، نو جوانان و قشر فقیر جامعه اند.
در دکان دیگری که مصروف خریداری یونیفورم برای برادر کوچکترم بودیم، طفلی هم سن و سال برادر کوچکم که ظاهراً شش_هفت ساله معلوم میشد خریطه ای همراه داشت و برای واکس زدن کفش ها در به در دکان ها رفته و اما کجاست آن حس ترحم این افراد سخت دل و نامهربان که دست چنین افراد را گرفته و به آنان کمک کنند.
شاید این طفل هم مثل جوانانی که قبلا دیده بودم چند سالی بعد رهسپار کشوری دیگر شود تا بتواند زندگی خود را بگذراند.
در اخیر چه خواهد شد؟
به امید این که همه ما روزی دست این افراد را گرفته و آنان را همانند خود از این رنج و مشقت، آسوده خاطر نمائیم.