روز شنبه بود آنقدر دلم گرفته بود همچون دل آسمون
هوا برفی بود که به طرف کورس روان شدم مادرم زنگ زد گفت نرو مریض میشوی برف می آید
گفتم نه مادر جان میروم البته باید بروم چون امتحان دارم گفت باشه برو دخترم موفق باشی
بلاخره رفتم وموفق هم شدم امتحانم خوب دادم به زبان انگیلسی
EXCellentگرفتم
خوب موقع برگشت آنقدر برف شدید شده بود که تمام سرک ها ودرختان از برف سفید شده بودن وتمام جاده هارا خاموشی فراگرفته بود
آنقدرهوا سرد بود که اشک از چشمانم جاری شده بود واز یک طرف سرعت برف شدید بود داخل چشمانم میرفت با چشمان بسته خانه آمدم
ودر همان سرما در همان سفیدی سرک ها در همان خاموشی جاده ها با خودم از عمق دل یک آرزوی کردم که
خدایا!!!ا
الان همه دوست هام به خانه های گرم ودر زیر صندلی گرم نشسته اند بعضی درخواب شیرین اند بعضی درحال خوردن چای داغ اند
اما منو ببین بایک دل گرفته تو این سرمای زمستان توهمچون روز برفی روانم طرف درس
اما!!!
خدایا ازت یک خواهش دارم تو به برکت این روز رحمت خود این زحمت هایم را بی پاداش مگذار
روزی برسد که خوب بتوانم بایک زبان بین المللی صحبت کنم واین سرمای زمستان روزی گرمای وجودم شود وبتوانم از آن گرما به خودم کمک کنمک وبه جامعه خود خدمت کنم
ببار ای برف که امروز نوبت توست
تمام کوچه ها در خدمت توست
بیا این دل خسته را لبریز خود کن زمین در انتضار رحمت توست