زنده گی محسن

Posted on at


بسم الله الرحمن الرحيم


يك خانواده كوچكى بودن كه 2 فرزند داشتن بنام هاى محسن وسارا محسن كه از كوچكى آرزوى پروازكردن  را داشت وبلاخره با سعى وتلاش خانواده خود به


آرزوى كه داشت رسيد وساراهم مكتب خود را تمام كرد وازدواج كرد و محسن با


دختر خاله اش كه  مرجان نام داشت ازدواج كرد مرجان كه دختر تحصيل كرده


بود و شغل پاك معلمى داشت باهم زنده گى خوب و خوشى داشتند ومحسن  كه


خلبان هواپيماهاى جنگى بود بخاطرمجبوريت كارى كه داشت  با مرجان به يك


شهرى ديگرى رفتند شغل محسن بسيار خطرناك بود محسن كه بخاطرشوق و


علاقه اى  به كارش داشت تمام خطرهارا به جان خود خريده بود محسن كه با


هر پروازبا هواپيما داشت اميد برگشتن به زمين را نداشت محسن پدر1 فرزند شد


مرجان هم شغل  معلمى خود درهمان شهر ادامه داد باهم زنده گى خوبى داشتند


و محسن با چندتا از همكاران انش همراه فاميل هاى خود از طرف دولت جهت


زيارت مكه معظمه ميروند اما محسن با مرجان نميرود به مرجان ميگويد تو برو


من دو روز  بعد ميايم مرجان هم به خوش همين  گفته محسن به سفر ميرود چند


روز تير ميشود اما محسن نميآيد و مرجان هم به تشويش است چرا محسن تا حالا


نيآمده صبح همان روزمحسن بخاطردفاع وطن خود شهيد ميشود وبه مرجان خبر


ميدهند كه محسن  بخاطر كشور خود جام شهادت را نوشيد ومرجان هم ازسفر


خود برگشت و بسيار غمگين  و ناراحت بود وچند وقتى از فوت محسن نميگذشت


  ومرجان هم با فرزند اش به خانه پدر محسن رفت  و به شغل معلمى خود ادامه داد


 


 



160