A girl and guy were speeding over 100 mph on a motorcycle. Girl: Slow down. I'm scared. Guy: No this is fun. Girl: No its not. Please, it's too scary! Guy: Then tell me you love me. Girl: Fine, I love you. Slow down! Guy: Now give me a big hug. (Girl hugs him) Guy: Can you take my helmet off and put it on? It's bugging me.
In the paper the next day: A motorcycle had crashed into a building because of brake failure. Two people were on the motorcycle, but only one survived. The truth was that halfway down the road, the guy realized that his brakes broke, but he didn't want to let the girl know. Instead, he had her say she loved him, felt her hug one last time, then had her wear his helmet so she would live even though it meant he would die.
دختر و پسر سرعت بیش از 100 مایل در ساعت در یک موتور سیکلت شد. دختر: سرعت خود را کم کنید. من می ترسم. پسر: نه این بازی سرگرم کننده است. دختر: نه آن نیست. لطفا، آن را بیش از حد ترسناک! پسر: پس به من بگو دوستم داری. دختر: خوب، من شما را دوست دارم. کم کردن سرعت! پسر: حالا من یک آغوش بزرگ خواهد داد. (دختر او را در آغوش کشیده است) پسر: آیا می توانم شما را کلاه من خاموش قرار داده و آن را در؟ این من bugging. در مقاله روز بعد: موتور سیکلت به یک ساختمان به دلیل شکست های ترمز سقوط کرده بود. دو نفر بر روی موتور سیکلت بودند، اما تنها یک جان سالم به در. حقیقت این بود که در نیمه راه پایین جاده، آن مرد متوجه شد که ترمز خود را شکست، اما او نمی خواست به اجازه دختر می دانند. در عوض، او به او می گویند او را دوست داشتم، او را به آغوش یک زمان گذشته احساس می شود، پس از آن به حال خود را پوشیدن کلاه ایمنی خود را تا او را زندگی می کنند حتی اگر به معنای او خواهد مرد.