پاییز یک بهار 2
آفتاب نظاره گر مان بود فریاد زنان گفت: بلندشو! مرا کشاند.دست غرور راگرفتم،در……
آفتاب نظاره گر مان بود فریاد زنان گفت: بلندشو! مرا کشاند.دست غرور راگرفتم،در……
ازاشک قلم گر شراره افروخت وز تاک سخن عصاره اندوخت یک نکته……
وقتی پیش درخت رسیدئ دیدکه مهرنگار به بسیاری حالت خراب،موهای کشال،البانش……