ماهی فروش
دانه های ریز باران صورتش را نوازش می کرد باد سردی می وزید به تندی……
دانه های ریز باران صورتش را نوازش می کرد باد سردی می وزید به تندی……
دریک جنگل بزرگ حیوانات زیادی زنده گی میکردند.دراین جنگل یک شیردرنده وخونخواری……
یکی بود یکی نبود زیر آسمان آبی دختری بود که سالهای متوالی به دنبال گم شده……
دریک از شبها که نوع پیروزی شده بود همه نشته بودیم وبرنام ه های تلویزون……
کوزه فروش به کوزه افتاد درزمانهای قدیم مردی که کوزه می فروخت ازسردرِ دکانش……
در قریه یی که پر از هیا هو بود مردمانش از مهربانی و ناز برای دخترانشان ……
اگر به درستی بنگریم نسبت به سالهای متمادی یا بهتر بگویم دوران تابناک و سیاه……
پسرک سرخود را پایین انداخت وبا شرمساری اعتراف کرد که هیچ چیزی را ندیده وفقط……